دعاى روزانه
يكشنبه، دعاى رستاخيز
تروپاريون ؛
قدرتهاى فرشته اى در
مقبره تو هستند ، و کسانی که از آن محافظت می کردند مردند و مریم در
مقبره ایستاد و به دنبال خالص ترین بدن تو بود. تو جهنم را ویران کردی،
و از آن رنج نبردی. با باكره ، دهنده حيات ملاقات کردی. اى خداوند،
برخاسته از مردگان، جلال بر تو باد.
كونتاكيون ؛
مسیح خدا، بخشنده
حيات، با دست حیات بخش خود همه مردگان را از اعماق تاریك عالم مردگان
بلند كرد ، طبیعت انسانى را برخيزاند ، زیرا او منجى همه ، رستاخیز و
حيات و خدای همه چیز است!
انديشه هاى قديس تئوفان خلوت نشين
روح احساس رستگاری در خداوند
تو، اى مسیح ناجی ، برای من مسیر زندگی منتهی به پدر شده ای. این راه
خوشى من است و پایان آن ملكوت آسمان است.
تو، اى استاد عیسی ، پسر خدا ، برای من به سبک زندگی و روشنگری تبدیل
شده ای.
فيض تو در قلب بنده ات روش و شادی شده است که برای لبهای بنده تو شیرین
تر از شانه عسل است.
فيض تو در روح بنده ات به گنجینه ای تبدیل شده ، فقر او را غنی ساخته،
و فساد را از بین برده است.
فيض تو برای بنده ات پناهگاه ، قدرت ، شفاعت ، تعالی ، ستایش ، و غذا
برای كل زندگی شده است.
اى استاد، بنده تو چگونه در طعم شیرینی بزرگ محبت و فيض تو سکوت كند؟ و
چگونه جرات کنم بار دیگر در قلب گناهکار خود كه شیرینی عطاياى تو جاری
می شود ، مانعى براى موج فيض تو قرار دهم؟
من جلال پروردگار نیروهای آسمانی را خواهم خواند ، فيض تو را جلال
خواهم داد ، اى مسیح ناجی ، آواز عشق تو را به زبان خود متوقف نخواهم
کرد.
فيض تو مرا شیرین می کند که ذهنم به دنبال تو جلب می شود.
قلب من زمينى نيک برای تو باشد و فيض تو آن را با شبنم حيات ابدی سیراب
کند.
فيض تو نيكى را در زمین قلب من درو کند: ندامت ، عبادت ، يك معبد و هر
آنچه که همیشه برای تو خوشایند است.
روحم را به حصار آسمان شیرینت برگردان ، تا در نور بماند ، تا در میان
خوشى آسمانى بتوانم با همه مقدسین بگویم: "جلال بر پدر ابدى ، ستايش
يگانه اى که به بنده ناچيز عطاياى آسمانی می دهد، تا او یک درهم شكوه
برای پادشاه همه به ارمغان بیاورد! "
مبانى ارتدوكس
جزم ها چه هستند؟
جزم ها حقایق عقیدتی درباره خدا و رابطه او با جهان هستند که توسط
کلیسا حفظ، موعظه و توضیح داده شده و برای همه مسیحیان دارای نیروی
الزامآور هستند. مجموعه کوتاهی از اصول جزمى - نماد ایمان - از 12 بند
تشکیل شده است.
جزم ها مرزهای حقیقت نامیده می شوند، آنها فقط به عنوان پاسخی به
تلاش، برای تحریف آن ،فرموله شدند.
چگونه است که مسیحیت، دین متعالی محبت و آزادی، با یک عقیده جزمی
ترکیب شده است؟ ساده است. بیایید موسیقی را در نظر بگیریم، هر چه ملودی
ابتدایی تر باشد، انتقال آن آسان تر است. یک آهنگ محبوب را میتوان
بدون شنیدن به خاطر آورد و خواند و برای انتقال یک سمفونی بدون خطا، به
نتها، مهارت اجراکننده و ترجیحاً ثبت قصد نویسنده نیاز دارید. این
قیاس جزمیات در دین است. این آموزه ارتباط تنگاتنگی با تمرین زندگی
روحانى دارد، تحریف نظریه، ناگزیر روی تمرین ارتباط با خدا تأثیر می
گذارد.
توصيه عملى
مهمترین اصل زندگی کلیسا این است که بتوانیم بین چیزهای الهی و انسانی
در کلیسا تمایز قائل شویم. اگر شخصی به خاطر افراد دیگر یا یک كاهن
کلیسا را ترک کند، به این معنی است که معبد برای او محل حضور خاص
خدا، رفاقت با خدا نیست، بلکه فقط یک باشگاه مذهبی بوده است.
وقتی می شنویم شخصی می گوید که کلیسا را ترک کرده است، مهم است که
بفهمیم، او چگونه در آن زندگی کرده است؟ آیا پاسخ او شامل کلمات مسیح،
عشای ربانی، توبه، زندگی روحانی، احکام خواهد بود؟ ..
درس روز
مردی بود که به خدا اعتقاد نداشت و از گفتن نگرش خود به دین و اعیاد
مذهبی به دیگران ابایی نداشت. با این حال، همسرش به خدا ایمان آورد و
علیرغم حملات سوزاننده شوهرش، فرزندانش را با ایمان بزرگ کرد.
یک روز عصر زمستانی، همسرش با بچه ها به خدمت کلیسای روستای محلی رفت.
قرار بود موعظه ای در مورد میلاد مسیح انجام می شد. زن از شوهرش خواست
با آنها برود اما او نپذیرفت. او گفت :«کل این داستان مزخرف است! چرا
خداوند ناگهان نیاز داشت که خود را ذلیل کند و به شکل یک انسان بر روی
زمین ظاهر شود؟ این مسخره است! "
و به این ترتیب زن و فرزندانش رفتند، اما او در خانه ماند. کمی بعد
باد شدیدی بلند شد و کولاک شروع شد. مرد از پنجره به بیرون نگاه کرد،
اما فقط گردباد برفی را دید که همه چیز را پوشانده بود. روی صندلی کنار
شومینه نشست و تصمیم گرفت تمام عصر را همینطور بگذراند. ناگهان صدای
بلندی شنید: چیزی به پنجره کوبیده شد. او به سمت پنجره رفت، اما چیزی
ندید. وقتی کولاک کمی فروکش کرد، مرد به خیابان رفت تا ببیند چه چیزی
ممکن است اینطور برخورد کرده باشد. در مزرعه نزدیک خانه، دسته ای از
غازهای وحشی را دید. ظاهراً آنها به سمت جنوب پرواز می کردند، اما در
طوفان برفی گرفتار شدند و نتوانستند بیشتر پرواز کنند. آنها گم شده
بودند و خود را در نزدیکی مزرعه او بدون غذا یا سرپناه یافتند. با تکان
دادن بال، آنها در دایره های پایینی بر فراز زمین پرواز کردند و در برف
کور شدند. ظاهراً یکی از غازها بوده که به پنجره او کوبیده شد. مرد
برای این غازهای بیچاره متاسف شد و می خواست به آنها کمک کند. او فکر
کرد که انبار مکان مناسبی برای آنها خواهد بود. آنجا گرم و امن است،
مطمئناً می توانند شب را در آنجا بگذرانند و منتظر تمام شدن کولاک
باشند. او به سمت انبار رفت، درهای آن را کاملا باز کرد و منتظر ماند،
به این امید که غازها وقتی آنرا دیدند وارد آنجا شوند.
اما غازها فقط بی هدف حلقه زدند و به نظر نمی رسید متوجه درهای آلونک
شده باشند یا متوجه نشدند که برای چیست. مرد سعی کرد توجه آنها را جلب
کند، اما این فقط غازها را ترساند و آنها دورتر و دورتر پرواز کردند.
آنگاه مرد به خانه رفت و با تکه ای نان برگشت. او آن را خُرد کرد و از
خرده های نان راهی درست کرد که به انبار منتهی می شد. اما غازها نیز
تسلیم این امر نشدند.
او دیگر در آستانه ناامیدی قرار گرفته بود، با خود گفت: من از پشت
رفتم و سعی کردم آنها را به انبار ببرم، اما غازها حتی بیشتر ترسیدند و
شروع به پرواز به طرفین - در جهات مختلف کردند، اما نه به سوی انبار.
هیچ چیز نمی توانست آنها را مجبور کند که به انباری بروند، جایی که
آنها در آن گرم و امن باشند. مرد فریاد زد: "چرا غازها دنبال من نمی
آیند؟ آیا آنها نمی توانند ببینند که فقط اینجا می توانند در چنین
طوفانی زنده بمانند؟" او کمی فکر کرد و متوجه شد که آنها به سادگی نمی
خواهند آن شخص را دنبال کنند. او با صدای بلند گفت: "اکنون اگر غاز
بودم، می توانستم آنها را نجات دهم." سپس او یک ایده گرفت. او به انبار
رفت، یکی از غازهایش را گرفت و دور از غازهای وحشی که در حال چرخش
بودند، در دستانش، به داخل مزرعه برد. سپس غاز خودش را آزاد کرد. غاز
در میان دسته غازها پرواز کرد و مستقیم به انبار بازگشت - و یکی یکی،
همه غازهای دیگر به دنبال او به پناهگاه امن رفتند.
مرد یک دقیقه ساکت ایستاد و ناگهان همان کلماتی که چند دقیقه پیش گفته
بود در سرش پیچید: حال اگر غاز بودم می توانستم نجاتشان بدهم! و بعد
یادش افتاد که کمی قبل تر به همسرش گفته بود: «چرا خدا خواست مانند ما
شود؟ این مسخره است! " و ناگهان همه چیز برایش روشن شد. این دقیقاً
همان کاری است که خدا کرد. ما مانند این غازها بودیم - کور، گمشده، در
حال نابودی. خدا پسرش را فرستاد تا شبیه ما شود تا بتواند راه را به ما
نشان دهد و ما را نجات دهد.
وقتی باد و برف کور کننده شروع به فروکشیدن کرد روحش هم با این فکر
زیبا آرام گرفت. ناگهان فهمید که چرا مسیح آمد. سالها تردید و ناباوری
با طوفان گذرا از بین رفت. در برف به زانو افتاد و اولین دعای عمرش را
خواند: "خدایا شکرت که به شکل یک انسان آمدی تا مرا از طوفان بیرون
آوری!"