ایمان و زندگی اورتودکس
بخش 1
- ایمان
یک مسیحی اورتودکس
نقشۀ خدا برای نجات بشر دقیقاً چگونه بهتدریج شکل گرفت؟
از سِیر تکاملی وقایع آشکار میشود که خدا همواره با احترام به آزادی
انسان و با همکاری او، میخواست طرح و نقشهای را که برای نجات او در
نظر داشت، بهانجام رساند. حوا با نااطاعتیاش به نخستین علت و عامل
شرارت تبدیل گشته بود. لازم بود به جای او، حوایی جدید نااطاعتی حوای
نخست را از بین ببرد و آزادانه و با میل خود، در تحقق نقشۀ خدا همکاری
کند. بنابراین، «... چون زمان به کمال رسید» (غلاطیان ۴:۴)،
این فرد برگزیده، یعنی مریم باکرۀ مطهر، ظاهر شد. او با یوسف پارسا
نامزد کرده بود (ازدواج نکرده بود) و ایشان در ناصرۀ جلیل زندگی
میکردند. همانطور که انجیل لوقا (١ :۲۶-۲۸) نقل میکند، در آنجا مریم
باکره پیغام خدا را از جبرائیل، فرشتۀ اعظم دریافت نمود؛ پیغام خدا این
بود که روحالقدس بر او خواهد آمد و بهشکلی مافوقطبیعی، مادرِ پسرِ
خدا خوانده خواهد شد.
مریم باکره پس از گفتگو با جبرائیل، آن فرشتۀ اعظم، قانع شد که این
حقیقتاً ارادۀ خداست و آن را با فروتنی پذیرفت. پاسخ او این بود: «کنیزِ
خداوندم. مرا بر حسب سخن تو واقع شود» (لوقا ١ :۳۸).
چرا مریم باکره پیغام خدا را زمانی که نامزد کرده بود دریافت کرد، نه
پیش از آن، هنگامی که آزاد و مختار بود؟
این مشیت خدا بود. اگر جامعۀ آن زمان میفهمید که یک زن جوانِ
ازدواجنکرده حامله است، یا فرزندی به دنیا آورده، حتماً مطابق با
شریعت موسی سنگسار میشد. اما مریم و فرزندش در امان بودند، زیرا یوسف
بهعنوان حامی و پشتیبان قانونیاش در کنار او بود.
چه زمانی یوسف متوجه بارداری او شد، و از آنجایی که میدانست این کودک
فرزند او نیست، آیا ناراحت و مشوش نشد؟
قطعاً او بسیار ناراحت و پریشانخاطر گشت. او حتی به این فکر کرد که با
به هم زدن نامزدی، از او جدا شود، چون نمیخواست با مجازاتی عبرتآمیز
او را رسوا کند (م.ک. متی ١ :۱۹). اما فرشتۀ خداوند زمانی که یوسف در
خواب بود، با او ملاقات کرد و در خوابش به او گفت که نگران نباشد، بلکه
نامزد خود مریم را به خانهاش ببرد، زیرا آن کودکی که قرار است به دنیا
بیاورد از روحالقدس است (م.ک. متی ١ :۲۰). از آن پس، یوسف که مردی
پارسا بود، با هدایت فرشته، محافظت و حمایت از مریم باکره و پسرش را،
از لحظۀ تولد تا دوران کودکی، و حتی در زمانهای بحران، برعهده گرفت.
کلیسای ما هر سال، در بیست و پنجم ماه مارس، این واقعۀ بزرگ را که
بشارتِ
Theotokos[1] نامیده میشود،
بهشکلی با شکوه جشن میگیرد.
سرود (به یونانی: آپولیتیکیون) عید بشارت به مادر خدا
«امروز یادبود نقطۀ نجات ما و مکاشفۀ راز ازلی است. زیرا پسر خدا،
پسر باکره میگردد و جبرائیل خبر خوش فیض را اعلان میکند. به این دلیل
ما نیز با او بانگ برمیآوریم که ”سلام بر تو، ای سرشار إز فيض. خداوند
با توست.“»
مریم باکره با یوسف در ناصره زندگی میکرد. پس چرا عیسی را در بیتلحم
به دنیا آورد؟
انجیلِ لوقا (٢ :۱-۷) پاسخ این پرسش را میدهد: در آن روزها، آگوستوس
قیصر فرمانی صادر کرد تا تمام مردمی که زیر سلطۀ امپراطوری روم بودند،
در یک سرشماری عمومی شرکت کنند.از آنجایی که یوسف و مریم از خاندادن
داوودِ پادشاه و اهل بیتلحم بودند، باید برای نامنویسی رهسپار آنجا
میشدند. وقتی به بیتلحم رسیدند، زایمان مریم نزدیک بود. از آنجایی که
تعداد مسافران بسیار زیاد بود و نتوانستند مهمانسرایی برای اقامت پیدا
کنند، مریم باکره در طویلهای که مخصوص حیوانات بود، فرزندش را به دنیا
آورد. او پسرش را در قنداقی پیچید و در آخوری که در آن، غذای دام را
قرار میدادند، خوابانید (م.ک. لوقا ٢ :۱۷)!
این واقعه در مادۀ سوم اعتقادنامۀ نیقیه گنجانده شده است: «برای ما
آدمیان و برای نجات ما از آسمان فرود آمد. به قدرت روحالقدس از مریم
عذرا تن گرفت و انسان گردید.»
چرا پسر خدا تا این حد خوار و خفیف شد؟ او بهعنوان نوزاد و بهخصوص
تحت آن شرایط وحشتناک، در یک طویلۀ کثیف بهدنیا آمد! آیا او
نمیتوانست در سن بالا و با شأن و منزلت به این جهان بیاید؟
فقط کتابمقدس است که در جایگاهی قرار دارد که جوابی قانعکننده به ما
بدهد. پسر خدا برای نجات انسان آمد. اگر او برای فرشتگان آمده بود،
بهعنوان یک فرشته ظاهر میشد. اما از آنجایی که برای نجات انسان، از
تمام اعصار، از هر طبقۀ اجتماعی، فقیر، گرسنه، بیخانمان، پناهجو،
ستمدیده به ناحق، بیمار، زندانی، محکومشده و غیره آمده بود...
میخواست «... در هر امرى مشابه برادران خود شود» (عبرانیان ٢
:۱۷).
خداوند و خدای ما که عاشق انسان است، میخواست مانند ما انسانها، تمام
مراحل زندگی را تجربه کند؛ هر رنجی را که «برادرانش» تجربه
میکنند، بچشد تا بدین نحو بیچارگی و بدبختی و حتی گناه را به تمامی از
ما بردارد، و در آخر روی صلیب بمیرد تا ما را از گناه رهایی دهد و
دوباره وارد رابطه و رفاقت با خدای پدر کند، «و بدینگونه ما مقام
پسرخواندگی را بيابيم» (غلاطیان ٤ :۵). از آنجایی که آدم با
نااطاعتی و تکبرش، علت بروز فجایاع و مصیبتهای بسیار تمامی بشر شد،
پسرِ خدا بهعنوان آدمِ جدید میخواست که شخصاً رنج تمام پیامدهای گناه
اولیه را به جان بخرد تا آدم و تمامی فرزندانش را از تمامی مصیبتها
رهایی بخشد.
وقتی مسیح متولد شد، آیا دنیا که با اشتیاق تمام و برای قرنها منتظر او
بود، به این واقعۀ بزرگ توجه نشان داد؟ واکنش آن چه بود؟
از آنچه اناجیل مقدس برای ما روایت میکنند، بهنظر میرسد که حتی مردم
ساکن در مهمانسرا یا مردم بیتلحم به این واقعۀ مهم که آن شب در غار رخ
داد، توجهی نشان ندادند. اما خارج از بیتلحم، روی کوهها، جایی که
شبانان از گلۀ خود مراقبت میکردند، ناگهان «فرشتۀ خداوند بر ايشان
ظاهر شد، و نور جلال خداوند بر گردشان تابید. شبانان بغايت ترسان
گشتند، و فرشته به ايشان گفت: ”مترسید، زیرا اينك بشارت خوشى عظيم به
شما مى دهم، که برای جميع قوم خواهد بود:" كه امروز براى شما در شهر
داوود، نجاتدهندهای كه مسيح خداوند باشد، متولد شد "» (لوقا ٢
:۹-۱۱). پس از آنکه فرشته شبانان را برای پیدا کردن آن نوزاد الهی
راهنمایی کرد، گروهی عظیم از فرشتگان در آسمان ظاهر شده، چنین
سراییدند: «خدا را در اعلى عليين جلال، و بر زمین سلامتى و در ميان
مردم رضامندى باد!» (لوقا ٢ :۱۴). وقتی لشکر فرشتگان در آسمان
ناپدید شدند، شبانان با عجله آنجا را ترک کردند و نوزاد را «خفته در
آخور» یافتند؛ ایشان نخستین کسانی بودند که افتخار دیدن مسیحای
نجاتدهنده و پرستش او را داشتند (م.ک. لوقا ٢ :۱۵-۲۰).
واقعۀ شگفتانگیز دوم، چهل روز بعد روی داد، هنگامی که این نوزاد الهی
را به معبدی در اورشلیم بردند تا شریعتی را که موسی برای والدین
نوزادان حکم کرده بود، در مورد او اجرا کنند. در آنجا خادمی سالخوره به
نام «شمعونِ پارسا»، تحت الهام روحالقدس، در شخص عیسی، همان
مسیح موعود را بازشناخت. او که نوزاد را با ترس و هیبت در آغوش گرفت،
خدا را جلال داد و گفت: «الحال ای خداوند، بنده خود را رخصت مى دهى،
به سلامتى بر حسب كلام
خود. زیرا كه چشمان من نجات تو را دیده است، كه آن را پيش روى جميع
امتها مهيا ساختى. نوری كه كشف حجاب براى امتها كند و قوم تو اسرائیل
را جلال بود.» (لوقا ٢ :۲۹-۳۲).
سومین واقعۀ عجیب و شگفتانگیز، بعدها رخ داد، آن هنگام که مردان حکیم
یا مغانِ شرق، با دقت در حرکت ستارگان، متوجه ظهور یک ستارۀ عجیب و
نورانی شدند. بر طبق برخی اطلاعاتی که از مغان پیشین داشتند، از این
واقعه چنین برداشت کردند که پادشاهی عظیم در یهودیه به دنیا آمده است.
پس روانۀ آنجا شدند تا به او ادای احترام کنند و هدایای گرانبها تقدیمش
نمایند (م.ک. متی ٢ :۱-۱۱). اینها سه واقعۀ مسرتبخش از دوران نوزادی
عیسی میباشند.
آیا وقایع ناخوشایند هم وجود دارد؟
متأسفانه بله، و بر طبق روایتهای اناجیل، تعدادشان هم کم نیست و عیسی
با اراده و میل خود، بهعنوان انسان، رنجهای فراوانی را تجربه کرد.
نخست آنکه، در طویلهای پست به دنیا آمد، در خطر کشته شدن به دست
هیرودیس قرار گرفت، و به همین دلیل بهعنوان پناهنده، به کشوری دیگر
برده شد (م.ک. متی ٢ :۱۳-۲۳). او در جامعهای که در مشکلات بسیار بود،
بهعنوان صنعتگر کار کرد. از خود خانهای نداشت. تحت جفای ناصریان قرار
گرفت و ایشان میخواستند او را از روی صخرهای به پایین بیندازند و
بکشند. او در خطر سنگسار شدن به دست یهودیان قرار داشت. او گرسنه، تشنه
و خسته شد و در طول سفرهای بسیار و طولانی با پای پیاده، عرق ریخت.
بهخاطر دوستی با گناهکاران و فاحشهها به او تهمت زدند. شهروندان
شریری که حس میکردند حضورش باعث ملامت ایشان است، به او جفا رساندند و
او را مجبور به فرار کردند. افرادِ خوار و پست به او ناسزا گفتند.
شورای یهود در اورشلیم، بهناحق و خلاف قانون، او را به مرگ متهم ساخت.
یکی از شاگردانش در ازای ۳۰ سکۀ نقره به او خیانت کرد. دیگری سه بار او
را انکار کرده، گفت: «این مرد را نمیشناسم»، در حالی که دیگران
(به جز یکی) هنگامی که عیسی دستگیر و برای اجرای حکم اعدام برده شد، او
را ترک کرده، پنهان شدند. او را با روشی هولناک، تازیانه زدند. بر
صورتش سیلی نواختند، به او توهین کردند، طعنههای تحقیرآمیز به وی
زدند، بر او آب دهان انداختند، تاجی از خار بر سرش گذاشتند و چوب بر
سرش زدند. در آخر، میخهای آهنین بر دستان و پاهایش کوبیدند و به صلیب
آویختند تا بهعنوان مجرمی بین دو دزد، بمیرد.
هیچ رنج دیگری باقی نمانده بود که او نکشد! بدین نحو، ما را نجات داد.
او اینگونه با خون گرانبهایش ما را از گناهانمان شست و دروازههای
فردوس را دوباره به رویمان گشود؛ نه تنها دروازههای فردوس- آن باغ
زمینی، بلکه دروازههای فردوسِ جاودان، آسمانی، بینظیر و بینهایت
والا را.
خداوندگار بدین نحو به الگوی همۀ ما برای رفتار در زندگی، تبدیل شد تا
شبیه او شویم: «زیرا مسیح برای شما رنج کشید و شما را نمونه اى
گذاشت تا در اثر قدمهای وی رفتار نماييد» (اول پطرس ٢ :۲۱).
یوحنای انجیلنگار نیز میافزاید: «او که میگوید در وى میمانم، به
همين طريقى كه او سلوك مى نمود، او نيز بايد سلوك كند.» (اول
یوحنا ٢ :۶).
من شنیدهام که عیسی در طول سالهای جوانیاش ، که اناجیل دربارۀ آن
چیزی نگفتهاند، به هند رفت و دربارۀ فلسفه و روش انجام معجزات،
درسهایی از دراویش هند فراگرفت. آیا ممکن است چنین چیزی صحّت داشته
باشد؟
این را فقط میتوان یک شوخی زشت و بد تلقی کرد، زیرا هیچ پایه و اساسی
برای چنین مطلبی وجود ندارد. این تفکر تنها از یک ذهن بیمار نشأت
میگیرد. هندوئیسم هیچ ارتباطی با تعلیم مسیح ندارد. اگر بین
اندیشههای این دو ارتباطی وجود داشت، آیا دستکم میلیونها هندو به
مسیحیت نمیگرویدند؟ این بازیچهها و امور جزئی که درویشها یا گوروهایی
هندی انجام داده، مردم را تحت تأثیر قرار میدهند، معجزه نیستند و
بههیچ وجه ربطی به معجزات مسیح ندارند. عیسی در طول سالهای جوانیاش،
برای مطالعه به خارج از مملکتش نرفت. حکمت او از هیچ معلم و حکیمی
نشأت نگرفت. وقتی که دوازده سال داشت، به معبد اورشلیم رفت و با
معلمین دینی اسرائیل مباحثه کرد و «هر که سخنان او را میشنید، از
فهم او و پاسخهایی که میداد، در شگفت میشد» (لوقا ٢ :۴۷). حکمت
او منشائی الهی داشت نه انسانی؛ «باری، آن کودک رشد میکرد و قوی
میشد. او پر از حکمت بود و فیض خدا بر او قرار داشت» (لوقا ٢
:۴۰). عیسی تا شروع خدمت علنی
و عمومیاش، در ناصره زندگی کرد؛ به همین دلیل است که به او لقب
«ناصری» دادند و بهعنوان «پسرِ یوسفِ نجار» شناخته شده بود. تنها
مکتبی که در آن شرکت کرد، مکتب روستایش بود. به همین دلیل است که بعدها
در سفرهایش، زمانی که به ناصره رفت، همشهریانش از دیدن او در شگفت شده،
گفتند: «این مرد چنین حکمت و قدرتِ انجام معجزات را از کجا کسب کرده
است؟ مگر... برادرانش یعقوب و یوسف و شَمعون و یهودا نیستند؟ مگر همۀ
خواهرانش در میان ما زندگی نمیکنند؟ پس این چیزها را از کجا کسب کرده
است؟» » (متی ١٣ :۵۴-۵۶). این آیات به تنهایی ثابت میکند که عیسی
تمام سالهای زندگی خود را در فلسطین، و تا سی سالگی در ناصره، مانند
مردم عادى زندگی کرد و بهعنوان نجار کار میکرد.
آیا عیسی خواهران و برادرانی داشت؟
همانطور که دیدیم، یوسف در جامعه بهعنوان پدر عیسی شناخته میشد،
هرچند در واقعیت فقط یک حامی و پشتیبان برای او بود. زمانی که یوسف با
مریم باکره نامزد کرده بود، مردی میانسال بود. همانطور که از سنّت
آگاهی داریم، او همسر اولش را از دست داده بود و از او، چهار پسر داشت:
یعقوب، یوسف، شمعون و یهودا و همچنین دخترانی که اسامی آنها را
نمیدانیم. بنابراین، این چهار نفر، برادران عیسی تلقی میشدند، اما
هیچ رابطۀ خونی با او نداشتند، زیرا مادر مقدس او همواره باکره باقی
ماند (به همین دلیل، او را «همیشه-باکره مینامیم) و فقط عیسی را به
دنیا آورد.
خداوندگار چند سال در این دنیا کار کرد تا کاری را که بهخاطر آن بر
روی زمین آمده بود، به انجام رساند؟
میدانیم زمانی که خداوندگار در رود اردن تعمید گرفت، حدوداً سی ساله
بود (م.ک. لوقا ٣ :۲۱) و پس از آن، خدمت علنیاش را آغاز کرد. بر اساس
وقایع زندگی او، چنانکه اناجیل مقدس شرح میدهند، مفسران تخمین
میزنند که از آن زمان تا مرگش بر روی صلیب، حدود سه سال فاصله داشت.
کار خداوندگار در طول این سه سال دقیقاً چه بود؟
شاگردان او، که همواره همراهش بودند، کسانی هستند که کار او را به شکلی
اجمالی، شرح میدهند: حضرت متای انجیلنگار مینویسد: «بدینسان،
عیسی در سرتاسر جلیل میگشت و در کنیسههای ایشان تعلیم داده، به
بشارتِ ملكوت موعظه همى نمود و هر درد و بیماری مردم را شفا میبخشید»
(متی ٤ :۲۳). حضرت پطرس نیز چنین میفرماید: «...عیسی ... همه جا
میگشت و اعمال نیکو به جا مى آورد و همۀ آنان را ... شفا میداد»
(اعمال ۱۰:۳۸). او بهعنوان خدا، پر از محبت، بر روی زمین آمد «تا
گمشده را بجوید و نجات بخشد» (لوقا ١٩ :۱۰). هرچند انسان از خدا
نفرت داشت و از او دور شده بود، اما خدا خود را فروتن ساخت و در کوی و
برزن راه میرفت و همگان را به توبه فرا میخواند. او خبر خوش نجات را
به مردم میرساند. همچنین، حقیقت را برایشان موعظه میکرد، و در همان
حال، از هر طریقی به ایشان نیکی میکرد. او بیماران را شفا میبخشید،
حتی آن بیماریهایی را که لاعلاج بودند، و افراد را از اسارت شیطان
آزاد میساخت، و ایشان را از خطرها حفظ میکرد. او به شکلی معجزهآسا
به هزاران نفر از ایشان خوراک داد. همچنین گناهانشان را میبخشید، و
معنای واقعی شریعت موسی را که سرانِ مذهبی یهود تحریف کرده بودند،
برایشان شرح میداد. و در نهایت با رضایت و میل خود، جانش را بر صلیب
قربانی کرد تا با خون پربهایش، گناه اولیه و گناهان شخصی تمام کسانی را
پاک کند که میخواهند به او بهعنوان خدا و نجاتدهندهشان ایمان
آورده، تعمید گیرند و تا ابد در کلیسایش با او متحد بمانند.
انبیایی که از خدا الهام میگرفتند، از قرنها قبل کار خداوندگار را
اعلان کرده بودند. آخرین نبی بزرگ، یحیی، برای اینکه به آن دسته از
شاگردانش که به او نزدیک بودند، کمک کند که به مسیح ایمان آورند، ایشان
را نزد عیسی فرستاد تا از او بپرسند: «آیا تو همانی که میبایست
بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟»(متی ١١ :۳). عیسی به ایشان پاسخ
داد: «بروید و يحيى را از آنچه شنيده و ديده ايد بازگویید، که کوران
بینا مى گردند، لنگان راه میروند، جذامیان پاک میگردند، کران شنوا
میشوند، و مردگان زنده میگردند و فقیران بشارت مى شنوند» (متی ١١
:۴-۵). اما اینها سخنانی است که اشعیای نبی هشتصد سال پیش دربارۀ مسیح
موعود اعلان کرده بود (م.ک. اشعیا ٣٥ :۵-۶؛ ٤٢ :۱۸). خداوندگار با
دادن این پاسخ، میخواست به ایشان بگوید: «شما به چشمان خود میبینید
که هر آنچه اشعیای نبی از پیش دربارۀ مسیح موعود پیشگویی کرده بود، در
من به انجام میرسد؛ پس هیچ دلیلی ندارم چیزی اضافهتر بگویم تا بفهمید
من که هستم.»
چیزی نظیر این برای مردم آن زمان لازم بود تا به او بهعنوان پسر خدا
ایمان بیاورند، به او که «گناه جهان را برمی دارد!» (یوحنا ١
:۲۹).
آیا لازم بود عیسی خود را تا این حد خوار و خفیف سازد و مانند یک مجرم
بر صلیب بمیرد؟ چرا این کار را کرد؟
برای پاسخ به این سؤال، بگذارید از خودِ خداوندگارمان بپرسیم. او در
شام آخر که با شاگردانش داشت، و اندکی قبل از آنکه دستگیر شود، به
ایشان فرمود: «محبتی بزرگتر از این وجود ندارد که کسی جان خود را
بجهت دوستانش فدا کند. شما دوست من هستيد اگر آنچه به شما حکم میکنم،
به جا آوريد» (یوحنا ١٥ :۱۳-۱۴). محبتی بالاتر از این نیست که شخص
جانش را در راه دوستانش فدا کند! دقیقاٌ به همین دلیل است که مسیحِ ما،
جانش را بر روی صلیب داد، تا آن محبت بینظیری را که نسبت به ما دارد،
به ما نشان دهد؛ تا همۀ ما درک کنیم که هیچ کس بیشتر از او عاشق ما
نیست. اما یک دلیل دیگر نیز وجود دارد: خداوندگار معمولاً روی این
موضوع تأکید میکرد که هر آنکه میخواهد از او پیروی کند، باید آماده
باشد که حتی جانش را برای او بدهد (م.ک. لوقا ٩ :۲۳-۲۴). خداوندگار به
همین دلیل بیدرنگ الگویی از قربانی و صبر تا به آخر به ما میدهد «و...خويشتن
را فروتن ساخت و تا به موت، حتی تا به موت بر صلیب مطیع گردید»
(فیلیپیان ٢ :۸). این فداکاریِ مسیح باعث شد شاگردان او و نیز
میلیونها نفر از آنانی که به او ایمان دارند، در طول قرنها، صبر، تحمل،
جسارت و استقامت به خرج دهند تا نه تنها با غمها و مصیبتهای زندگی،
بلکه با آزارهای وحشتناک از سوی مخالفین ایمانِ مسیحی نیز روبرو شوند.
از این رو، صلیب ارزشمندِ مسیح به برجستهترین و مهمترین بخش زندگی
مسیحیان تبدیل گشت. نماد قربانی، اما قربانیای که با پیروزی همراه
است، چنان مایۀ فخر و والا گشت که پولس رسول نوشت: «امّا مباد که من
هرگز به چیزی افتخار کنم جز به صلیب خداوندمان عیسی مسیح»
(غلاطیان ٦ :۱۴).
این واقعه که باعث نجات و رستگاری جهان گردید، در مادۀ چهارم
اعتقادنامۀ نیقیه ذکر شده است: «من ایمان دارم به خداوند یکتا،
عیسای مسیح... [او که] در زمان پنطیوس پیلاطس برای ما مصلوب شد،
رنج کشید، مرد و مدفون گشت.» اناجیل مقدس حاوی جزئیاتی است از
دستگیری عیسی، محاکمه و محکومیت او به مرگ- نخست از سوی شورای عالی
یهود، و سپس پیلاطس، فرماندار رومی یهودیه. همچنین شرح میدهند که
چگونه او را تازیانه زدند، بر صورتش آب دهان انداختند، بر گونهاش سیلی
نواختند، استهزایش کردند، و در آخر، او را با روش تحقیرآمیز صلیب،
اعدام کردند. کلیسای ما برای روز مصلوب شدن خداوندگار، احترام خاصی
قائل است و هر سال جمعۀ پیش از عید قیام (همان عید «پاک») مراسمی به
مناسبت آن برگزار میکند.
پس از مصلوب شدن مسیح، چه اتفاقی افتاد؟
تمام چهار انجیل مقدس با جزئیاتِ کامل و جالب، وقایعی را که پس از
مصلوب شدن مسیح اتفاق افتاد، شرح میدهند. یکی از اعضای شورای عالی
یهود، به نام یوسف اهل رامَه (از یهودیه)، که با حکم مرگ عیسی مخالفت
کرده بود، با اجازۀ پیلاطس پیکر بیجانِ مسیح را از صلیب پایین آورد.
او با کمک نیقودیموس که عضو دیگری از شورا بود، پیکر مقدس عیسی را با
احترام، در مقبرۀ جدیدی که در دل یک صخره حفر شده بود و متعلق به وی
بود، قرار دادند. زنانی از جلیل نیز در آنجا حضور داشتند، همان زنانی
که از پی خداوندگار و شاگردانش رفته، ایشان را خدمت میکردند؛ ایشان
نیز به همراه مادر مقدس عیسی در مراسم تدفین عیسی شرکت کردند. آنان
میخواستند به روش خود، یعنی تدفین جسد با عطریات، قدردانی و احترامشان
را نسبت به خداوندگار نشان دهند. اما خورشید داشت غروب میکرد و از آن
زمان به بعد، روز شبّات (یا «سبّت» که همان روز شنبه است) شروع میشد؛
بر طبق شریعت موسی، انجام هیچ کاری در این روز مجاز نبود، نه حتی
جابجایی و حرکت از جایی به جای دیگر. بنابراین، ایشان مجبور شدند دست
از کار کشیده، برای تهیۀ عطریات مورد نیاز بروند و در روز بعد از شبّات
بازگردند.
[1] مناقشۀ مسیحشناختی قرن چهارم-پنجم در خصوص رابطۀ دو طبیعت، یعنی انسان
و خدا در یک شخص عیسی مسیح میبایست تا حدودی با نام
Theotokos (مادر
خدا) برای مریم باکره سر و کار پیدا میکرد. در تلاش برای شرح
راز این عهدِ جدید، دو گرایش نقشی مهم ایفا کردند: یکی از آنها
گرایش پارسایانه (یا زهدمابانه) است که با اصطلاحات غیرالهیاتی
بیان شد و به سنتهای قدیمی و معروف استناد میکرد؛ دومی
(نسطوریوس و پیروانش) از علت و منطقِ صرف استفاده کرد. گرایش
گروه نخست این بود که مریم را یک الهه میدانستند و برای او،
نام Theotokos (=مادر
خدا) را در معنای تحتاللفظی به کار میبردند. گروه دوم در این
خصوص بحث میکرد که دو طبیعت مسیح از یکدیگر جدا هستند و مریم،
مادرِ مسیح، یک انسان معمولی و صِرف است؛ یعنی او
Theo-tokos نبود، بلکه Christo-tokos (مادر
مسیح) بود. کلیسا در شورای جهانی سوم (افسس، ۴۳۱) و در پی
تعلیم سیریل اسکندریه (۴۱۲-۴۴۴) باور راستین و درست را در این
خصوص تعریف کرد. در مسیح، دو طبیعت وجود دارد، انسان و خدا «که
با یکدیگر وحدت و یگانگی دارند اما در هم آمیخته نمیشوند،
متمایز هستند اما جدا نمیشوند.» در نتیجه، مریم باکره حقیقتاً
Theotokos است (=
مادر او که خداست)؛ ما او را جدا از خود نمیدانیم اما تأیید میکنیم که بهشکلی منحصربهفرد برای مادر خدا بودن تعیین شد، و
مسیح را صرفاً یک انسان نمیدانیم، بلکه او خدا-انسان است.
(یادداشت مترجم)
|