ایمان و زندگی اورتودکس
بخش 1
- ایمان
یک مسیحی اورتودکس
من
خواندهام دانشمندانی هستند که نظریۀ داروین را میپذیرند که بر طبق
آن، انسان شکل تکاملیافتۀ حیوان است. بنابراین، برخی میگویند اینکه
عهدقدیم میگوید خدا انسان را از خاک آفرید، صحت ندارد. کلیسای
اورتودُکس در مورد این موضوع چه میگوید؟
این
مبحث، موضوعی گسترده میباشد که بررسی مفصل آن زمان زیادی میبرد. اما
اجازه بدهید نگاهی سریع به آن بیندازیم. نظریۀ داروین، از اواسط قرن
نوزدهم هنگامی که برای نخستین بار مطرح شد، سر و صدای زیادی به پا کرده
است. در واقع این سر و صدا و هیاهو از سوی دانشمندان معروف نبود، بلکه
از سوی افرادی بود که دیدگاههای مادهگرایی داشتند و به کمک این
دیدگاهها وجود خدا را رد میکردند؛ ایشان بر این باور بودند که این
نظریه استدلالهایی در جهت
مبارزه با ایمان مسیحی برایشان فراهم میسازد. اما تنها کاری که
کردند، همین سر و صدا و هیاهو بود! دانشمندان بزرگ با دلایل قوی آنها
را رد کردند. ایشان نتیجه گرفتند که در گونههای قلمروِ جانداران و
گیاهان یک تکامل وجود دارد، اما این تکامل فقط به همان گونهها محدود
شده است. حتی یک مدرک علمی مبنی بر جهش از یک گونه به گونهای دیگر
وجود ندارد، بهخصوص از میمون که فاقد هوش است، به انسان که استعدادهای
مختلف و قوۀ درک و فهم به او بخشیده شده است.
به
شکلی کاملاً عاقلانه بیان شده که علم با تحقیق و مشاهده و تفکر ریاضی
پیش میرود. بدین نحو، علم از نتایج تحقیق خود محافظت میکند و
نتیجهگیریهای خود را بهعنوان دفاعیات علمی عرضه میدارد. اما بنا بر
تعریف، بدیهی است که تصور تکامل میمون به انسان حدود میلیونها یا
هزاران سال پیش، فاقد وجود هرگونه مشاهدهکنندۀ عینی است و از این رو
هیچ مدرک تاریخی در مورد آن وجود ندارد. بعلاوه، فرایند تکامل آنقدر
آرام و طی مراحلی نامحسوس اتفاق میافتد، که مشاهده و ثبت آن را
غیرممکن میسازد. به بیانی دیگر، ماهیت خودِ آن موضوع، محدودیتهایی
خاص ایجاد میکند که مستلزم بررسی و ملاحظهای جدی است. مشاهده و اثبات
از طریق آزمایش، عملاً کنار گذاشته میشود. بررسی دقیق در خصوص روشی که
برای بیان فرضیات مدافعین امروزیِ داروین بهکار رفته، و نیز توجه به
شکافهایی که میان یافتهها هست، و دلایلی که ذکر میکنند، سبب میشوند
که ذهن یک انسان امروزی، برانگیخته شود تا فکر کند که در تحلیل نهایی،
نظریۀ تکامل را نباید بهعنوان یک اصل بدیهی در نظر گرفت. در ضمن،
انتقادی که بر علیه آن وارد شده نیز تند و خشن بوده است. در نتیجه،
ادعاهای طرفداران داروین در خصوص اعتبار علمی عقاید نو-داروینی،
بیاغراق، دلبخواهی و خودسرانه است.
بیایید این موضوع را با سه تن از محققین متخصص که عقاید خود را پیرامون
این مبحث بیان نمودهاند، به پایان ببریم:
نخستین شخص، تاریخشناسِ علم و رویانشناس هلندی، سورن لووتراپ
(۱۹۲۲-۲۰۰۲) میباشد که در گروه فیزیولوژی حیوانی، در دانشگاه اومئو
سوئد فعالیت میکرد، و بهخاطر نظریۀ درشت-جهشِ تکامل شناخته شده است.
وی در کتابش تحت عنوان «داروینیسم: رد یک افسانه» که در سال
۱۹۸۷ در نیویورک به چاپ رسید، نقش داروین را بهعنوان بنیانگذار
روشنفکر نظریۀ تکامل به چالش میکشاند و بر این عقیده است که روزی
داروینیسم بهعنوان بزرگترین فریب در تاریخ علم شناخته خواهد شد.
دومین
شخص، دبلیو. آر. تامپسون است که در «مقدمۀ» خود پیرامون کتاب چارلز
داروین (۱۸۰۹-۱۸۸۲)، یعنی خاستگاه گونهها، در سال ۱۹۵۶ در
لندن، میگوید که موفقیت داروینیسم با فروپاشی یکپارچگی یا انسجام علمی
همراه شد. برای اینکه این پیامد عقلانی حفظ شود، چیزی که یک نظریه
ایجاب میکند، یعنی استدلالهای تاریخی به کار گرفته شدند، هرچند دلایل
یا مدارک تاریخی ناقص بودند. بدین نحو، ساختارهایی بیثبات و بیاساس
از فرضیهها پدید آمدند و مسائل بر پایۀ این فرضیهها قرار گرفتند،
جایی که حقیقت و وَهم ترکیب شد و به یک کلاف سردرگم تبدیل گشت.
سومین
شخص، دیوید بی. کیتس است، کسی که کتاب پیر-پی. گرس، به نام در
جستجوی تحول مقدس- تکامل موجودات زنده: شواهد نظریۀ جدید تحول را
در شمارۀ ۵ ژورنال دیرینشناسی (۱۹۷۹)، صفحات ۳۵۳-۳۵۵ نقد و
بررسی میکند و نتیجه میگیرد که فسیلها هیچ شواهدی مبنی بر نظریۀ
داروین ارائه نمیدهند.
با
اینهمه، امیدوارم قبول کنید که این نظریه در مورد موضوعی علمی که نیاز
به تحقیقات بیشتر از سوی دانشمندان متخصص دارد، دیگر ارزش بررسی و فکر
کردن را ندارد، نظریهای که با وجود همۀ اینها، نتوانسته حقایقی را که
کتابمقدس دربارۀ خلقت انسان از سوی خدا بیان میکند، رد کند.
از
آنجایی که در آن زمان هیچ کس نبوده که ببیند و برای ما شرح دهد که خدا
چگونه انسان را خلق کرد، پس چگونه از تمام اینها آگاه هستیم؟
ما
این اطلاعات را از کتابمقدس داریم و همانطور که گفتیم مطالب آن
تحت نور و هدایت روحالقدس نوشته شدهاند. اما من میخواهم از همین
ابتدا روشن سازم (تا هیچ گونه سوءتفاهمی پیش نیاید) که خلقت انسان با
تصاویر نمادین و اصطلاحات انسانگونهانگارانه شرح داده شده، که ممکن
است خواننده قادر به درک آن نباشد. هیچ جزئیاتی ثبت نشده تا بتواند حس
کنجکاوی ما را برآورده سازد، اما در اصل، غیرقابل درک باشد. کار
کتابمقدس پرداختن به علم نیست، همچنین از تکنولوژی علمی استفاده
نمیکند. روحالقدس فقط تا حدی برای ما آشکار نموده که بدانیم خدای
تثلیث پس از آنکه تمام موجودات را خلق فرمود، انسان را از طریق عمل یا
اقدامی خاص آفرید. او سایر مخلوقات را آفریده بود. انسان از یک بدن
مادی و روحی فناناپذیر تشکیل شده، و هیچ موجود دیگری روی زمین از این
قابلیت برخوردار نیست. خدا به انسان استعدادها و عطایایی عالی بخشید و
او را قادر گردانیده که بر دنیای حیوانات و نباتات مسلط گردد و بر آنها
حکمرانی کند. بیایید نگاهی نزدیکتر به این موارد بیندازیم.
همانطور که مشاهده کردیم، خدای تثلیث پس از اتخاذ تصمیم، دست به خلقت
انسان زد. متن کتاب پیدایش که این واقعۀ بزرگ را توصیف میکند، چنین
میفرماید: «آنگاه یهوه خدا آدم را از خاک زمین بسرشت و در بینی او
نَفَسِ حیات دمید و آدم موجودی زنده شد» (پيدايش ٢ :۷). «پس
خدا انسان را به صورت خود آفرید، او را به صورت خدا آفرید؛ ایشان را نر
و ماده آفرید» (پیدایش ١ :۲۷). در اینجا میبینیم که خدا شخصاً در
خلقت انسان مداخله میکند: او از خاکِ زمین به بدن انسان شکل میدهد؛
سپس در بدن خاکی او نَفَسِ حیات که همان روح است، میدمد و بدین نحو
انسان به موجودی دارای روح تبدیل میشود. از این جهت، داوود نبی
اینگونه با شکرگزاری خدا را میپرستد: «دستان تو مرا ساخت و شکل
داد» (مزمور ١١٩ :۷۳). یکی از سرودهای کلیسایمان نیز به ما چنین
میگوید: «تو از خاک به بدن من شکل دادی و از نَفَسِ حیاتبخش و
الهی خود به من روح بخشیدی.»[1] البته چنین
اصطلاحات و تعابیری، استعاری و نمادین میباشند. هدف آنها این است که
به ما نشان دهند که انسان با بدن مادی به زمین مربوط است، در حالی که
با روحش به خدا متصل است. بدن بهعنوان یک چیز مادی فسادپذیر است و از
اینرو فناپذیر میباشد.
روح
انسان فناناپذیر است و هرگز در حیات آن وقفهای پدید نمیآید. روح به
جسم حیات میبخشد و از جسم بهعنوان وسیلهای برای به نتیجه رساندن
کارهای خود استفاده میکند. ارزش روح را
نمیتوان درک کرد! اما بدن نیز وقتی خود را تسلیم روح کند، ارزشی
بینظیر مییابد و همراه با روح، باشکوه میگردد زیرا لایق یکی شدن با
مسیح میشود تا به معبد روحالقدس تبدیل گردد. در آخر، هنگام بازگشت
خداوندگار، بدن بر خواهد خاست و دوباره به روح پیوسته، در پادشاهی خدا
حیاتی جاودان خواهد داشت!
حوا
چطور؟ او چگونه خلق شد؟
کتاب
پیدایش میفرماید: «خداوند خدا فرمود: ”نیکو نیست كه آدم تنها باشد،
پس یاوری موافق وى بسازم.“» (پیدایش ٢ :۱۸). «پس
یهوه خدا خوابی گران بر آدم مستولی گردانيد تا بخفت، و در همان حال که
آدم خفته بود و یکی از دندههایش را گرفت و جای آن را با گوشت پر کرد.
آنگاه
خداوند خدا از همان دندهکه از آدم گرفته بود، زنی بنا كرد و وى را به
نزد آدم آورد
» (پیدایش ٢ :۲۱-۲۲). کتابمقدس با این تعبیرات تشبیهی و
انسانگونهانگارانه به ما میگوید که زن خلقتی متفاوت و بیارتباط با
مرد نیست. او دقیقاً همان چیزی است که آدم احساس کرد، زمانی که برای
نخستین بار حوا را دید: «این است اکنون استخوانی از استخوانهایم، و
گوشتی از گوشتم» (پیدایش ۲ :۲۳). مسالۀ قابل توجه این است که خدا
یکی از دندههای آدم را گرفت تا نشان دهد جایگاه زن این است که کنار
مرد و با او برابر باشد، بهخصوص به این دلیل که هر دوِ ایشان از یک
سرشت یا طبیعت هستند.
اینکه
خدا انسان را «به صورت خود» آفرید، به چه معناست؟ مگر خدا روح و
نادیدنی نیست؟
البته
که عبارت «به صورت خدا» به جسم مادی انسان اشاره ندارد، بلکه به روح او
اشاره دارد، یعنی به ابعاد روحانی او. وقتی خدای تثلیث تصمیم گرفت
انسان را خلق کند، این کار را مشخص و صریح انجام داد: «انسان را به
صورت خود و شبیه خودمان بسازیم، و او بر ماهیان دریا و بر پرندگان
آسمان و بر چارپایان و بر تمامى زمین و همۀ خزندگانی که بر زمین
میخزند، حكومت نمايد» (پیدایش ۱ :۲۶). به بیانی دیگر، او قصد
داشت انسان را بهعنوان حاکم و فرمانروای تمام مخلوقاتش تعیین کند. او
انسان را از مزایا و حق و حقوق تسلط بر زمین برخوردار کرد، همچون تسلط
و اقتداری که خودِ خدا بر کل خلقت دارد. برای آنکه انسان بتواند از این
اقتدار استفاده کند، خدا به او روحی نامیرا، ذهن، قوۀ تفکر، حکمت،
تدبیر، خلاقیت و آزادی اراده بخشید تا آنچه را که نیکوست ترجیح دهد، و
از آنچه شرّ است، دوری کند و از اینرو، صورت روحانی خدا در او منعکس
گردد. خدا مزایای روحانیای را که به انسان عطا فرمود، به هیچ موجود
دیگری نبخشید. خدا به حیوانات، پرندگان آسمان و موجودات بیشمار دریا
غریضه یا شعور حیوانی برای بقا، حفاظت از خود در برابر خطرات، و تولید
مثل بخشید. اما این غرایض برای قرنها همانطور باقی مانده و هیچ تکامل
یا تحول چشمگیری نکردهاند. حیوانات قادر نیستند تمدن به وجود آورند.
برخی از آنها به لحاظ جسمانی در مقایسه با انسان برتریهایی دارند، اما
انسان با روح خلاقه و ابتکاراتش، از تمام آنها برتر است.
در
مورد «شبیه خودمان» چطور؟ آیا ممکن است انسان شبیه خدا شود؟
این
عبارت دقیقاً همین معنا را دارد. اگر انسان با همکاری و فیض خدا، از
آزادی خود و امتیازاتی که خدا به او داده، بهخوبی استفاده کند، قادر
است شبیه او شود، البته تا جایی که برای طبیعت بشری امکان دارد،
نه اینکه بهصورت مطلق با خدا برابر میشود، بلکه
شبیه به او میگردد. یعنی در زمینۀ عدالت، حقیقت، محبت و قدوسیت
خدا، شبیه به او میشود. برای آن دسته از ما که پس از آمدن عیسی مسیح
بر روی زمین زیست میکنیم، درک این قضیه راحتتر است، زیرا الگویی
واقعی و قابل رؤیت داریم: عیسی مسیح، آن خدا-انسان، بهعنوان یک بشر در
میان ما زندگی کرد و الگویی درخشان برای ما بر جای گذاشت، در این زمینه
که چگونه باید زندگی کنیم تا شبیه او شویم. پولس رسول این مطلب را
بهروشنی برایمان بازگو کرده، میفرماید: «پس همچون فرزندانی عزیز،
از خدا سرمشق بگیرید» (افسسیان ٥ :۱). علاوه بر این، پطرس رسول
نیز این جمله را کامل کرده، میفرماید: «...مسیح برای شما رنج کشید
و شما را نمونه اى گذاشت تا در آثار قدمهای وی رفتار نماييد. او هیچ
گناه نکرد، و مكرى در دهانش یافت نشد» (اول پطرس ٢ :۲۱-۲۲). ما
زندگی زمینی خداوندگار را در اناجیل مقدس مشاهده میکنیم. به همین دلیل
است که هر مسیحی هر روزه انجیل مقدس را میخواند و تلاش میکند که از
زندگی مسیح سرمشق گیرد تا مانند خدا شود. الگو و سرمشق اصلیِ انسان،
مسیح میباشد، زیرا انسان به صورت مسیح آفریده شده است. |