دنیس دیدرو (۱۷۱۳-۱۷۸۴)، فیلسوف فرانسوی و تدوینکنندۀ دایرۃالمعارف، که یکی از چهرههای اصلی عصر روشنگری یا تنویر بود و در نهایت منکر خدا شد،
میخواست دخترش بدون اینکه چیزی دربارۀ خدا بشنود، بزرگ شود. برای رسیدن به این
هدف، مراقب بود که معلمانی همعقیده با وی
به فرزندش درس بدهند و دخترش با محیط مذهبی ارتباط پیدا نکند. یک روز صبحِ زود
به اتاق دختر محبوبش رفت و تعجب کرد که آنجا نبود. او با نگرانی، تمام خانه را گشت و در آخر متوجه شد
که در باغ است؛ دختر به حالت دعا روی زانوهایش نشسته بود و دستان کوچکش را رو
به خورشید که در حال طلوع بود، بلند کرده بود! این تصویر به او فهماند که تمام
تلاشهایی که بر ضد خدا کرده بود، جواب نداده بود، زیرا حتی دختر خودش با وجود تمام آن
تعلیمات ضدخدایی که به وی تحمیل کرده بود، به لحاظ روانی احساس نیاز میکرد که
به یک قدرت برتر دعا کند.
واقعهای مشابه دو قرن بعد در اتحاد جماهیر شوروی رخ داد، هنگامی که
استالین جفا به کلیسا را شدیدتر کرد و تبلیغات ضدخدا را جزئی از نظام دولتی کل
کشور ساخت. اما دخترش که متقاعد به پذیرش
باورهای پدرش نشده بود، مجبور شد از کشور فرار کند. در اتحاد جماهیر شوروی،
کلیسا به مدت هفتاد سال در جفا بود. اسقفها، کشیشان و راهبان دستگیر، زندانی،
تبعید، شکنجه و اعدام میشدند؛ کلیساها و صومعههای مقدس بسته میشدند یا آنها
را تخریب کرده و به انبارها و موزههای مرتبط با بیخدایی تبدیل میشدند. نتیجه
چه بود؟ صدها نفر در طول آن سالهای سخت جفا شهید شدند و هنگامی که کمونیسم سقوط
کرد و اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، جمعیت بسیاری از ایمانداران
وارد کلیسا شدند تا تعمید بگیرند. کلیساهایی که باقی مانده بودند، گنجایش ایمانداران را نداشتند،
بنابراین کشور به سرعت شروع به ساختن کلیساهای جدید کرد.
این رویداد تکرار اتفاقاتی بود که در طول قرون نخست مسیحیت و جفاهای
سختی که امپراطورهای روم به مدت سیصد سال بر ضد مسیحیان وارد میساختند، رخ میداد؛ تخمین زده میشود که شهیدان
مسیحی آن زمان حدود ۱۱ میلیون نفر میشوند. با این حال، کلیسا در تمام
امپراطوری روم گسترش یافته بود.
ایمان بشر به خدا پدیدهای است متعلق به مجموعۀ آدمها و در تمام مردم
روی کرۀ زمین و از تمامی اعصار یافت میشود. موضوع دیگری که از اهمیت برخوردار
است، شهادتهای نویسندگان و سیاحان قدیمی
نظیر پاوسانیاس (حدود سدۀ دوم میلادی) میباشد که تأیید میکند هیچ شهر یا
روستایی وجود نداشت که در آن مکانهایی برای پرستش نباشد. کاوشها و حفاریهای
شهرها و زیستگاهها بر این امر صحه میگذارند. محققان در تمام مکانهای باستانی،
بقایای مجسمهها و شمایل خدایان و نیز معابد یا مذبحهای سادهای را پیدا
میکنند که مردم بر روی آنها قربانیهای خود را به خدایان خود تقدیم میکردند.
تمام اینها نشان میدهد که انسانها، حتی در جوامع بدوی، تلاش میکردند با خدا ارتباط برقرار
کنند و پرستش خویش را ابراز نمایند. در دوران تاریخی و در میان انسانهایی که
تمدن را به وجود آوردند، متوجه این موضوع میشویم که چشمگیرترین آثار هنری، به خدایان تقدیم شدهاند، مانند معبد پارتنون در آکروپولیس آتن، معابد
بودایی و هندو در کشورهای آسیایی، و بسیاری از بناهای مذهبی دیگر در
نقاط دیگر زمین. فلاسفۀ بزرگ روزگار باستان نظیر سقراط، افلاطون، ارسطو و بسیاری دیگر نیز با رابطۀ خدا با
انسان سر و کار داشتند. ایمان به خدایان و احترام قائل شدن برای قوانین الهی از
جمله مفاهیمی هستند که درخشانترین آثار ادبیات کهن را دربرگرفتهاند، مانند حماسههای هومر و تراژدیهای اسکیلس،
سوفوکلس، اوریپید. اما شمار زیادی از خدایانی که مردم مختلف میپرستیدند، نه تنها ایمان مردم را نسبت به خدا،
بلکه تلاش مشقتبار آنان را برای یافتن خدای حقیقی آشکار میسازد. نمونۀ بارز
آن اهالی آتن قدیم است. ایشان به افتخار خدایان مختلف، شهر را پر از معابدی
ساختهشده از سنگ مرمر مرغوب کرده بودند، اما این کار ایشان را راضی و قانع
نکرده بود. سؤال اینجا بود که آیا خدای دیگری نیز وجود داشت که او را
نمیشناختند و او را محترم نمیشمردند؟ به همین منظور، مذبحی به پا داشتند که
به «خدای ناشناخته» تقدیم شده بود!
اما چه کسی در میان این همه خدایانی که مردم باستان بدانها باور
داشتند، در جایگاهی است که روشن سازد این خدای یکتا و حقیقی کیست؟ فلاسفۀ بزرگ
با تمام پیگیریهای بیوقفۀ خود، به این دیدگاه متمایل بودند که تمام
بتهایی که مردمان بهعنوان خدایان میپرستیدند، تحت
تسلط و کنترل غرایض انسانی بودند، یعنی پر از حسادت و غرایض
مختلف بشری بودند، وبنابراین نمیتوانستند معرف یا نشاندهندۀ خدا باشند.
هماهنگی در عالم هستی، حرکت مداوم سیارات و ستارهها، چرخۀ دقیق فصلها، وجود و
عملکرد فوقالعادۀ قلمروِ طبیعت و حیوانات، خلقت منحصربهفرد
انسان و تمام عجایب طبیعت که فلاسفه از طریق مشاهده و تحقیق کشف کردند، تضمینکنندۀ این حقیقت بود که
همه چیز باید به قدرت، حکمت و مشیت خلاق یک خدای واحد نسبت داده شود. با این
حال، میدانیم که سقراط، آن فیلسوف معروف، از سوی دولت آتن به مرگ محکوم شد،
دقیقاً بدین خاطر که در هنگام تعلیم به خدا اشاره میکرد نه به خدایان.
اما این خدای یکتا و حقیقی کیست؟ هیچ مذهب باستانی در جایگاهی نبود که
به این پرسش پاسخ دهد. انسان نیز قادر به یافتن خدا نبود، بهخصوص به دلیل
انحطاط روحانی و اخلاقی که با گذشت زمان در آن فروافتاده بود. حال لازم بود که
خودِ خدا حرکتی انجام دهد. به بیان دیگر، خدا میبایست خود را بر بشر آشکار
میساخت و این اتفاق افتاد.
اما چگونه انسان قادر است با خدا
مصاحبت داشته باشد؟
ê |