( یادبود نهم آوریل)
در سال 362 ،
امپراتور شاپور دوم موفق شد از طریق جنگ قلعه ویزادی
در بین النهرین را فتح کند. او سربازان جنگجوی بسیاری
را در آنجا کشت و همان تعداد زنان ، کودکان و افراد
مسن را دستگیر کرد. در میان آنها اسقف شهر ، هلیودوروس
و دو کشیش مسن، دیسن و مرجاب
بودند. شاپور بسیاری از روحانیون، راهبان و راهبه ها
را دستگیر کرد و آنها را به ایران آورد. در راه به
ایران ، اسقف هلیودوروس از سختی های سفر بیمار شد و
سرانجام قبل از رسیدن به ایران در مسیح آرامید . دیسن
توسط خود هلیودوروس به جانشینی او منصوب شده بود.
سپس مسیحیان
مشتاقانه دعا کردن به خدا را شروع کردند. مجوسیان ، به خصوص آدفار با
دیدن این وضع، به نزد امپراتور رفتند و بر علیه دیسن
اتهاماتی بیان کردند، گفتند که او مسیحیان را ترغیب می
کند که بیشتر دعا کنند و او بطور کامل ایمان امپراتور
را نادیده گرفته است. امپراتور سپس دستور داد اسيرانى
که به پرستش آتش و خورشید و ایمان وی، خود را وفق
ندهند، گردنشان زده شود.
پس از آن ، دو افسر
همه زندانیان مسیحی را جمع کردند و به آنها حق انتخاب
پرستش خدایان پارسی را دادند. در صورت انجام این کار،
ايشان بلافاصله به شهرهای بزرگ
و ثروتمند منتقل می شدند که می توانستند در آنجا با
افتخار زندگی کنند. آنها حتی شهرها را از بالای کوه به
مسیحیان نشان دادند. در آن زمان بود که اسقف دیسن شروع
به صحبت با مسیحیان کرد و سعی کرد ایمان ایشان را
تقویت کند. او صحبتهای خود را با گفتن این کلمات به
پایان رساند؛ " خون ما اعتراف تمام برادرانمان که قتل
عام شده اند را مُهر می کند." در این زمان، مسیحیان
شروع به سرود خواندن برای مسیح کردند.
مجوسیان شکست خورده،
دستور دادند تا گردن زدن آنها شروع شود. مسیحیان در
گروه های پنجاه نفری سر زده شدند. هر چند پنج نفر از
آنها ضعیف النفس بودند و به همین دلیل به ایمان
امپراتور روی آوردند. سپس این افراد آزاد شدند تا هر
کجا که می خواهند بروند و زندگی کنند، بر خلاف بقیه
مسیحیان که به قتل رسیدند و بنابراین جایگاه خود را در
آسمان کسب نمودند.
در میان مسیحیان
شماسی به نام آودیس بود. با اینکه او نیز توسط شمشیر
ضربه خورد اما او نمرد. پس از این گردن زنی ناموفق،
آودیس به روستایی مجاور فرار کرد. روز بعد از این
واقعه، او به مکانی که یاران مسیحی اش فوت کرده بودن
بازگشت و بقایای مقدس آنان را برداشته و آنها را در
غاری دفن کرد. چوپانی که در طول شب از گله خود مراقبت
می کرد، در نزدیکی آن غار بود که بالای آن فرشتگانی را
دید که سرودهای الهی می خواندند. چوپان به مدت سه شب
شاهد این واقعه بود.
از آنجایی که آودیس
به طور معجزه آسایی کشته نشده بود، او به بسیاری از
روستاهای همجوار سفر کرد تا کلام مسیح را موعظه کند،
کاری كه باعث شد مجوسیان تلاش كنند تا جان او را
بگیرند. متأسفانه آنها موفق شدند و آودیس با ضربات
چاقو به قتل رسید، تا بتواند به یاران شهیدش در آسمان
بپیوندد.