تئوتوکوس (حامل
خداوند)
در پاسخ به دعاهای یواخیم سالخورده و
آنا متولد شد. یواخیم پس از تحقیر شدن و بیرون آمدن از معبد، به نماز و روزه
ایستاد، در همان غاری که الیاس نبی بود، به خداوند التماس کرد که خدا به او و همسر
نابارور او فرزندی بدهد. آنا نیز در باغ خود به نماز ایستاد، ملتمسانه از خدا خواست
تا غم و اندوه او را بردارد. فرشته ای بر هر دوی آنان ظاهر شد و به آنها از رمز و
راز بزرگی گفت که به آنها داده خواهد شد، دختری که حیات جهان را حمل می کند.
یوآخیم و آنا قول دادند که فرزندشان را به خدا بازگردانند،
آنها بسیار خداپرست و مؤمن بودند، آنها مریم را در سن سه سالگی به معبد ارائه دادند
تا آنجا بزرگ شود. کاهن اعظم زکریا، شوهر خواهر آنا و پدر یحیی تعمید دهنده، مریم
کودک را با شوق بسیار استقبال کرد. با دیدن این که او آرک [ نام کشتی نوح كه خارج
إز آن نجات نبود ] جدید ساخته می شود و عهد جدید را درون خود حمل می کند، او با روح
پر شده و سرایید: "روح محکومین شادی کنید ( با دانستن اینکه نجات دهنده متولد می
شود) و پاتریارخ ها ( در عهد قدیم) بوجد آیید. پیامبران ما امیدشان در تو بود - ای
باکرۀ برگزیده که نجات دهنده را بدنیا می آوری - تا از دست شیطان رهایی یابند! »او
را در معبد و در قدس الاقداس قرار داد و گفت:« به قدس الاقداس وارد شو، زیرا تو
بسیار خالصتر از من هستی ... زیرا تو معبد خدا هستی، پس در معبد باقی بمان ». کاهن
اعظم گفت که او" عصای خشک هارون " است،" بوته ای است که بدون کاهش یافتن می سوزد
"،" پشم گوسفند جیدون " است، و او را "ملکه ای که داود از آن سخن گفت" نامید که می
گوید: "ملکه به دست راستت در طلای اوفیر ایستاد، تزئین شده در رنگ های متنوع "
(مزمور 45)
دختر نوجوان در معبد
بزرگ شد، اغلب در قدس الاقداس خدا را ملاقات می کرد. والدینش هر ساله به دیدار او
می آمدند تا زمانی که در کهنسالی فوت کردند. هنگامی که مریم به سن 13 سالگی رسید،
مجبور شد که معبد را ترک کند، زیرا طبق قوانین یهود یک زن زمانی که چرخه قاعدگی خود
را شروع می کند، ناپاک می شود. با دیدن مریم که عمیقا غمگین بود، چرا که می خواست
در بکارت زندگی کند، زکریا مرد مسنی،
یوسف نام، که فقط سرپرست او
باشد را یافت. سرپرست بودن مانند نامزدی، قبل از یک عروسی رسمی بود. نامزد کردن در
سنت یهودی الزامی بود، اما در دوران نامزدی متعهد بودند که روابط جنسی نداشته
باشند. با توجه به اینکه مریم می خواست باکره باقی بماند، ثبت تاریخ نشان می دهد که
یوسف و مریم تا وفات یوسف فقط به نامزدی متعهد بودند. به همین دلیل کلیسای اولیه
همواره مریم را "همیشه باکره" خوانده است.
مدت
کوتاهی پس از زندگی در خارج از معبد، فرشته جبرئیل آنچه به دید فرشتگان و ذهن بشری
عجیب است،
به مریم اعلام
کرد که خدای نامحدود در
رحم او قرار دارد. در این روز "پسر خدا، پسر باکره شد و جبرئیل خبر خوش فیض را
اعلام کرد." بنابراین، بیایید ما نیز به او بپیوندیم و با آواز بلند به حامل خداوند
بگوییم: «شاد باش، تو که سرشار از فیض هستی؛ خداوند با توست» (قدیس
رامونوس). مریم در این از
شادی پر شده و به اراده خدا گردن نهاد و گفت:
«اینک کنیز خداوندم. مرا بر حسب سخن تو واقع شود "(لوقا 1: 38).
سپس مریم به کوهستان
یهودیه رفت تا دختر عمویش الیزابت را در شهر یهودا ببیند. پس از دیدن او، کودک
الیزابت، یحیی تعمید دهندۀ آینده، در رحم او به حرکت آمد و او با آواز بلند به مریم
گفت : "تو در میان زنان مبارک هستی و مبارک است ثمره ی رحم تو!" مادر خدا از
این آواز پر از شادی شد و گفت: "جان من خداوند را تمجید می کند، و روح من به نجات
دهنده من خدا بوجد آمد. زیرا بر حقارت کنیز خود نظر افکند؛ از این رو از اکنون
تمامی نسل ها مرا مبارک خواهند خواند. "خدا در رحمت عظیم خود، از بالا به پایین آمد
و از مریم جسم گرفت، تا در میان ما ساكن شود و روح های ما را نجات دهد. او به تخت
زندگی خدا تبدیل شده بود، زیرا او اکنون درون وی نشسته بود.
سپس حکم صادر شد که
همه مردان باید ثبت نام کنند. یوسف به خاطر شهرتش به شهر داود رفت. در حالی که آنها
آنجا ماندند، بچه در رحم مریم بزرگ شد و وقت آن بود که او را به دنیا بیاورد. پس از
تلاش بسیار زیاد، یوسف و مریم در یک آخور مستقر شدند. در آن روزها، تپه هایی که
اطراف بیت لحم بودند غارهای زیادی داشتند و حیوانات در شب آنجا نگهداری می شدند. در
یکی از آن غارهای محقر مسیح متولد شد؛ و مریم، مانند مادری دوست داشتنی، او را در
قنداق پیچید. خدای ازلی برای ما جسم گرفت، و خود را فروتن ساخت که حتی در غار
حیوانات متولد شد. او از این شگفتی، مشاهده کردن پسر خود و خدا، به وجد آمد.این
اسرار جهان است. چطور می توانست کسی که خالق دست ها است، توسط آنها نگه داشته شود؟
چطور می تواند مهیا کننده همه چیز، از سینه مادر شیر بگیرد؟
هنگامی که ایام
تطهیر مریم بر حسب شریعت موسی رسید،
کودک را به معبد اورشلیم بردند تا به خداوند
تقدیم کنند و بر طبق شریعت موسی قربانی گذرانند. در آن زمان مرد بسیار پیری در
اسرائیل به نام شمعون بود. روح القدس به شمعون نشان داده بود که قبل از دیدن مسیح
خداوند، مرگ را نخواهد دید. شمعون به هدایت روح به معبد درآمد. هنگامی که مریم طفل
یعنی عیسی را آورد، شمعون او را در آغوش خود کشیده و گفت: «الحال ای خداوند، بنده
خود را به سلامتی رخصت می دهی، بر حسب کلام خود. زیرا که چشمان من، نجات تو را دیده
است، که آن را پیش روی جمیع امتها مهیا ساختی؛ نوری که کشف حجاب برای امتها کند و
قوم تو اسرائیل را جلال بود. »مریم و یوسف از آنچه که درباره او گفته شد، شگفت زده
شدند. سپس مرد پیر روی به مریم کرد و رنج های او را در طول مصائب مسیح پیشگویی کرد
و گفت: «بله، شمشیری نیز
در روح به قلب خودت فرو خواهد
شد.» مریم همه این امور را در دل خود نگاه می داشت.
هنگامی که هیرودیس
شرور به دنبال کشتن پادشاه ابدی بود،
چون فکر می کرد که او تهدیدی برای پادشاهی زمینی
اش بود، مریم و یوسف از وحشت کشتن شدن بی گناهان در بیت لحم به مصر فرار کردند. در
مصر، خدای همه همچنان قدرت خود را به عنوان یک کودک در جسم نشان داد. مریم با او در
شهرها راه می رفت و بت ها در برابر پاهای او فرو می ریختند. او وحشت زده شده بود،
زیرا او خدای خود را در دستانش نگاه داشته بود. هنگامی که هرودیس مرد، فرشته ای در
رویا به یوسف ظاهر شد و به او گفت که به اسرائیل بازگردد. در راه بازگشت به سرزمین
مقدس از مصر، خانواده به یک درخت برخورد کردند که دیوی از طریق آن صحبت می کرد.
مردم از جاهای دور و پراکنده می آمدند تا این درخت را پرستش کنند و از آن مشاوره
بگیرند. پس از دیدن مسیح، دیو از ترس زیاد فرار کرد و درخت در برابر پاهای حامل
خداوند خم شد. این درخت امروزه هنوز هم آنجا وجود دارد که بسیاری از زائران
برای ستایش خدا از قدرت
عظیم
او به آنجا می روند. در ادامه راه بازگشت به خانه،
یوسف چون شنید که آرکلاوس بر یهودیه پادشاهی می کند، از رفتن بدان سمت ترسید و در
رویا توسط خدا به او هشدار داده شد و آنها به نواحی جلیل برگشتند. مریم پسرش و
خداوند را در جلیل بزرگ
کرد و او "رشد کرده و در روح قوی می گشت و از حکمت پر شده و فیض خدا بر وی می بود
"(لوقا 2: 39).
اولین معجزه بزرگ
ثبت شده که مسیح انجام داده بود، به درخواست حامل خداوند بود. هنگامی که در جشن
عروسی قانای جلیل شراب تمام شد، مریم به پسر عزیزش گفت: "آنها هیچ شراب ندارند."
عیسی به وی پاسخ داد: "زن، این چه کاری به من و تو دارد؟ ساعت من هنوز نرسیده است."
سپس حامل خداوند به خدمتکاران گفت که از او اطاعت کنند:« هرچیزی که به شما می گوید،
آنرا انجام دهید. »وقتی مریم را "زن" نامید، این عنوان احترام و تمایز بود، نشان
دادن عشق و افتخار به جانب مادرش. مریم از دوران کودکی اش، در عشق به خدای خود بزرگ
شد، به طور مداوم نسبت به این دنیا و احساساتش
تنها برای خدمت به او، می مرد. این حقیقت است که
فرشته مقرب اعلام کرد که او سرشار از فیض بود زیرا او واقعا جسم خدا را برای ما حمل
کرد و به طور مداوم او را خدمت کرد، نمونه ای می باشد برای همه کسانی که پیروی از
مسیح را انتخاب می کنند.
هر روز
که می گذشت عشق مادری مریم به فرزندش رشد می کرد. او در قلبش کلماتی را که شمعون به
او گفته بود را نگه داشته بود و سرنوشتی که باید پسرش با آن روبرو شود را می دانست.
هنگامی که عیسی محاکمه شد، بر خلاف اکثر رسولان، مریم هرگز پسر خود را ترک نکرد. او
با وی ایستاد و به تلخی رنج برد. وقتی که خدای همه، کسی که آسمانها را گسترانید، با
میخ بر روی صلیب میخکوب شده بود، مادرش هنوز بسیار نزدیک به او ایستاده بود.
هیچکدام از ما نمی توانیم درد و رنجی را که حامل خداوند احساس کرد را تصور کنیم.
پسرش و خدا در برابر او رنج می کشید. گوشت
بدنش مورد ضرب و شتم و تحقیر قرار گرفته بود.
در حالی که شاگردان دیگرش او را انکار و فرار کردند، عشق مادرانه اش او را نزدیک
نگه داشته بود. با دیدن فرزند در حال مرگ خود، صدای او را شنید که به وی گفت "زن،
ببین اینک پسر تو" و سپس روی کرد به شاگردش یوحنا و گفت، "ببین اینک مادر تو ." با
این کار مسیح نه تنها مادرش را به قدیس یوحنا، بلکه به تمام شاگردان وفادار خود
داد. او با نمونه ای از استقامت و عشق و وفاداری، مادر همه مسیحیان است.
جسد مسیح به یوسف
صالح داده شد که دفن شود و در آرامگاهی تازه قرار داده شود. نیقودیموس، مریم
مجدلیه، جوانا، سالومه، مریم، همسر کلئوپاس، سوزانا، ماریا ، مارتا
و مریم حامل خداوند، همه آنجا بودند تا خدای خود را دفن کنند، او را در یک پارچه
کتانی زیبا قرار داده و او را بر طبق سنت یهودی دفن کردند سپس سنگی را
به جهت مهر و موم آن جلوی مقبره غلطاندند. با دیدن سنگ بزرگی که ورودی مقبره
را بست، واقعیت مرگ خدا، قلب مریم را به شدت پر از درد کرد، و سخن شمعون
واقع شد. در روز سوم پس
از مرگ مسیح، حامل خداوند همان گروه از زنان مؤمن را به آرامگاه پسرش هدایت کرد.
آنها صبح خیلی زود بخور و عطریات و روغن را برای تدهین بدن نجات دهنده خود آوردند.
در حال رفتن به آرامگاه، آنها با دیدن مقبره خالی و سنگ که به کنار غلطیده بود، از
این امر شوکه شدند. فرشته ای که بر در آرامگاه خالی نشسته بود گفت: "تدهین روغن
برای مردگان است، اما مسیح نشان داده است که به دور از فساد است. اما ندا دهید،
خداوند برخاسته است، رحمت عظیمی به جهان عطا کرده است." مادر خداوند سرشار از
شادی، به اعلام خبر خوش برخاستن پسرش شتافت.
چهل روز پس از قیام
او از مردگان، مسیح صعود کرد به آسمانها برگشت. پس از این، مریم واقعا مادر رسولان
شد. او با آنها بود تا ایشان را تسلی دهد و آنها را در خدمتشان تشویق کند. در طول
این زمان، یوحنا، که از پای صلیب به او دستور داده شد از مریم مراقبت کند، با مادر
خدا برای بازدید از تمام کلیساها و اسقف ها سفر
میکرد. هنگامی که آنها
تصمیم گرفتند برای دیدن قدیس ایلعازر بروند، کسی که مسیح در روز چهارم پس از مرگ
وی، او را زنده کرد، زیرا او بعنوان اسقف جزیره قبرس منصوب شده بود. در این سفر یک
طوفان آنها را از مسیر خارج کرد و آنها را در شبه جزیره زیبای کوه آتوس فرود آورد.
حامل خداوند فکر کرد که این سرزمین بسیار زیبا است، بعد از اینکه به دعا و نیایش
زانو زد، مسیح به او ظاهر شد و این سرزمین را به او اختصاص داد، و صومعه های
زیادی در آنجا ساخته شد که هنوز هم وجود دارند. در طول این مدت، قدیس لوقا نگارنده
انجیل همچنین اولین آیکون او را که امروز هنوز هم وجود دارد، نقاشی کرد. مریم
همچنین به تقویت و تشویق کلیساهای اولیه در مسیر درست کمک کرد. او اغلب از مکان های
مقدس که پسرش یک بار راه رفته بود، به ویژه جلجتا بازدید می کرد تا دعا و آواز خود
را به خداوند ارائه دهد. حامل خداوند تا زمان آرامیدنش در خدا، همیشه به مسیح و
کلیسای او خدمت می کرد.
آرامیدن مادر خدا
بسیار ناراحت کننده بود. یازده نفر از رسولان، به استثنای توما، از دور و پراکنده
جمع شدند تا سوگواری کرده و با مادر خود خداحافظی کنند. آنها به شکل دست جمعی بدن
مطهر او را به جتسیمانی حمل کردند. همه آنها گریه می کردند و مزامیر می خواندند،و مادرشان را گرامی
داشتند. در حالی که آنها او را حمل می کردند، یک کشیش یهودی خاص، جفونیاس، آنها را
دید و با خشم بزرگی پر شد، زیرا او مخالف خلوص مریم بود. او به سمت مراسم تشیع
جنازه دوید و قصد داشت تا بدن مطهر باکره را به خاک هل دهد. قبل از اینکه حتی
بتواند به حامل خداوند برسد، خداوند فرشته میکائیل را فرستاد تا به وسیله
قطع کردن دستهای آن مرد از
مادرش محافظت کند. جفونیاس در وحشت فریاد زد، توبه کرد و شفا یافت. سپس رسولان او
را در یک مقبره گذاردند، گریه کردند و آرامگاه را مهر و موم کردند.
در همین حال تومای
رسول از مأموریت خود در هند رسید و غصه می خورد زیرا او برای آخرین بار نتوانسته
بود مادر خداوند را تکریم کند. رسولان، با دیدن غم و اندوه بزرگ توما، موافقت کردند
تا یک بار دیگر جمع شوند و آرامگاه مریم را باز کنند تا همه آنها با هم
او را تکریم کنند. هنگامی
که رسولان در آرامگاه را باز کردند، بدن او را نیافتند و پر از اندوه شدند. رسولان
ترسیده بودند که کسی بدن مادرشان را به سرقت برده باشد. آن شب رسولان توافق کردند
که برای صرف غذای مشترک گرد هم آیند. در این زمان بود که حامل خداوند به آنها ظاهر
شد، و فاش ساخت که پسرش بدن انسانی او را در آسمان جلال داده است و او را در دست
راست خود به عنوان شفیع و مادر کلیسای خود نشانده است. نه
قبر، نه مرگ، نتوانست
حامل خداوند را نگه دارد، کسی که در نماز ثابت و استوار است و امید قوی ما به شفاعت
اوست. زیرا که ذاتاً مادر حیات است، توسط شخصی که در رحم باکرۀ او ساکن شد، او به
حیات تبدیل شده است .
ترجمه از: خادم خدا
|