جهان پیرامون ما
در فاصله کمی از جاده درخت مرده ای وجود داشت.
شب دزدی از آنجا عبور کرد. او از دور یک شبح دید و فکر کرد که یک پلیس در
جاده است ، ترسید و فرار کرد.
غروب عاشقی از آنجا گذشت. او از دور متوجه یک شبح برازنده شد و فکر کرد که
این محبوب اوست که از قبل در انتظار اوست. قلبش از شادی تپید. لبخند زد و
سرعتش را بيشتر
کرد.
بعد از ظهر، مادری با یک کودک از کنار درخت عبور کرد. این کودک که از قصه
های وحشتناک ترسیده بود ، فکر کرد که غول بزرگی در کنار جاده پنهان شده است
و گریه کرد.
اما درخت همیشه فقط یک درخت بوده است!
دنیای اطراف ما بازتابی از خود ماست. او همان راهی است که ما او را می
بینیم!