انجیل به روایت لوقا

9 اعزام دوازده شاگرد

1پس دوازده شاگرد خود را طلبیده، به ایشان قوت و قدرت بر جمیع دیوها و شفا دادن امراض عطا فرمود. 2و ایشان را فرستاد تا به ملکوت خدا موعظه کنند و مریضان را صحت بخشند. 3و بدیشان گفت: «هیچ چیز بجهت راه برمدارید نه عصا و نه توشه دان و نه نان و نه پول ونه برای یک نفر دو جامه. 4و به هرخانه ای که داخل شوید همان جا بمانید تا از آن موضع روانه شوید. 5و هرکه شما را نپذیرد، وقتی که از آن شهر بیرون شوید خاک پای های خود را نیز بیفشانید تا بر ایشان شهادتی شود.» 6پس بیرون شده در دهات می گشتند و بشارت می دادند و درهرجا صحت می بخشیدند.

قتل یحیی تعمید دهنده

 7اما هیرودیسِ تیترارک، چون خبر تمام این وقایع را شنید مضطرب شد، زیرا بعضی می گفتند که یحیی از مردگان برخاسته است، 8و بعضی که الیاس ظاهر شده و دیگران، که یکی از انبیای پیشین برخاسته است. 9اما هیرودیس گفت «سریحیی را از تنش من جدا کردم ولی این کیست که درباره او چنین خبر می شنوم» و طالب ملاقات وی می بود.

خوراک به پنج هزار نفر

 10و چون رسولان مراجعت کردند، آنچه کرده بودند بدو باز گفتند. پس ایشان را برداشته به ویرانه ای نزدیک شهری که بیت صیدا نام داشت به خلوت رفت. 11اما گروهی بسیار اطلاع یافته در عقب وی شتافتند. پس ایشان را پذیرفته، ایشان را از ملکوت خدا اعلام مینمود و هرکه احتیاج به معالجه می داشت صحت می بخشید. 12و چون روز رو به زوال نهاد، آن دوازده نزد وی آمده، گفتند: «مردم را مرخص فرما تا به دهات و اراضی این حوالی رفته منزل و خوراک برای خویشتن پیدا نمایند، زیرا که در اینجا درصحرا می باشیم.» 13او بدیشان گفت: «شما ایشان را غذا دهید.» گفتند: «ما را جز پنج نان و دوماهی نیست مگر برویم و بجهت جمیع این گروه غدا بخریم.» 14زیرا قریب به پنج هزار مرد بودند. پس به شاگردان خود گفت که ایشان را پنجاه پنجاه، دسته دسته، بنشانند.» 15ایشان همچنین کرده همه را نشانیدند. 16پس آن پنج نان و دوماهی را گرفته، به سوی آسمان نگریست و آنها رابرکت داده، پاره نمود و به شاگردان خود داد تا پیش مردم گذارند. 17پس همه خورده سیرشدند. و دوازده سبد پر از پاره های باقی مانده برداشتند.

اعتراف پطرس

 18و هنگامی که او به تنهایی دعا میکرد وشاگردانش همراه او بودند، از ایشان پرسیده، گفت: «مردم مرا که می دانند؟» 19در جواب گفتند: «یحیی تعمید دهنده و بعضی الیاس ودیگران می گویند که یکی از انبیای پیشین برخاسته است.» 20بدیشان گفت: «شما مرا که می دانید؟» پطرس در جواب گفت: «مسیح خدا.»

نخستین پیشگویی عیسی درباره مرگ خود

 21پس ایشان را قدغن بلیغ فرمود که هیچکس را از این اطلاع مدهید. 22و گفت: «لازم است که پسر انسان زحمت بسیار بیند و از مشایخ و روسای کهنه و کاتبان رد شده کشته شود و روزسوم برخیزد.» 23پس به همه گفت: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند می باید نفس خود را انکار نموده، صلیب خود را هر روزه بردارد و مرا متابعت کند. 24زیرا هرکه بخواهد جان خود را خلاصی دهد آن را هلاک سازد و هر کس جان خود را به جهت من تلف کرد، آن را نجات خواهد داد. 25زیرا انسان را چه فایده دارد که تمام جهان را ببرد ونفس خود را بر باد دهد یا آن را زیان رساند. 26زیرا هرکه از من و کلام من عار دارد پسر انسان نیز وقتی که در جلال خود و جلال پدر و ملائکه مقدسه آید از او عار خواهد داشت. 27لیکن هرآینه به شما می گویم که بعضی از حاضرین دراینجا هستند که تا ملکوت خدا را نبینند ذائقه موت را نخواهند چشید.»

تبدیل هیأت عیسی

 28و از این کلام قریب به هشت روز گذشته بود که پطرس و یوحنا و یعقوب را برداشته برفراز کوهی برآمد تا دعا کند. 29و چون دعا می کرد هیات چهره او متبدل گشت و لباس اوسفید و درخشان شد. 30که ناگاه دو مرد یعنی موسی و الیاس با وی ملاقات کردند. 31و به هیات جلالی ظاهر شده درباره رحلت او که می بایست به زودی در اورشلیم واقع شود گفتگو می کردند. 32اما پطرس و رفقایش را خواب در ربود. پس بیدار شده جلال او و آن دو مرد را که با وی بودند، دیدند. 33و چون آن دو نفر از او جدا می شدند، پطرس به عیسی گفت که «ای استاد، بودن ما در اینجا خوب است. پس سه سایبان بسازیم یکی برای تو و یکی برای موسی ودیگری برای الیاس.» زیرا که نمی دانست چه می گفت. 34و این سخن هنوز بر زبانش می بود که ناگاه ابری پدیدار شده بر ایشان سایه افکند وچون داخل ابر می شدند، ترسان گردیدند. 35آنگاه صدایی از ابر برآمد که «این است پسرحبیب من، او را بشنوید.» 36و چون این آواز رسید عیسی را تنها یافتند و ایشان ساکت ماندند و از آنچه دیده بودند هیچکس را در آن ایام خبرندادند.

شفای پسر دیو زده

 37و در روز بعد چون ایشان از کوه به زیرآمدند، گروهی بسیار او را استقبال نمودند. 38که ناگاه مردی از آن میان فریاد کنان گفت: «ای استاد به تو التماس می کنم که بر پسر من لطف فرمایی زیرا یگانه من است. 39که ناگاه روحی او را می گیرد و دفعه صیحه می زند و کف کرده مصروع می شود و او را فشرده به دشواری رها می کند. 40و از شاگردانت درخواست کردم که او را بیرون کنند نتوانستند.» 41عیسی در جواب گفت: «ای فرقه بی ایمان کج روش، تا کی با شما باشم و متحمل شما گردم. پسر خود را اینجا بیاور.» 42و چون او می آمد دیو او را دریده مصروع نمود. اما عیسی آن روح خبیث را نهیب داده طفل را شفا بخشید و به پدرش سپرد. 43و همه از بزرگی خدا متحیر شدند و وقتی که همه از تمام اعمال عیسی متعجب شدند به شاگردان خود گفت:

دومین پیشگویی عیسی دربارۀ مرگ خود

 44«این سخنان را در گوشهای خود فراگیرید زیرا که پسر انسان به دستهای مردم تسلیم خواهد شد.» 45ولی این سخن را درک نکردند و از ایشان مخفی داشته شد که آن را نفهمند و ترسیدند که آن را از وی بپرسند.

بحث دربارۀ بزرگی

 46و در میان ایشان مباحثه شد که کدامیک ازما بزرگتر است. 47عیسی خیال دل ایشان را ملتفت شده طفلی بگرفت و او را نزد خود برپاداشت. 48و به ایشان گفت: «هرکه این طفل را به نام من قبول کند، مرا قبول کرده باشد و هرکه مرا پذیرد، فرستنده مرا پذیرفته باشد. زیرا هرکه ازجمیع شما کوچکتر باشد، همان بزرگ خواهد بود.»

شاگردان مانع شخصی می شوند که نام عیسی را بکار می برد

 49یوحنا جواب داده گفت: «ای استاد شخصی را دیدیم که به نام تو دیوها را اخراج میکند و او را منع نمودیم، از آن رو که پیروی ما نمی کند.» 50عیسی بدو گفت: «او را ممانعت مکنید. زیرا هرکه ضد شما نیست با شماست.»

بهای پیروی ازعیسی

 51و چون روزهای صعود او نزدیک می شد روی خود را به عزم ثابت به سوی اورشلیم نهاد. 52پس رسولان پیش از خود فرستاده، ایشان رفته به بلدی از بلاد سامریان وارد گشتند تا برای او تدارک بینند. 53اما او را جای ندادند از آن رو که عازم اورشلیم می بود. 54و چون شاگردان او، یعقوب و یوحنا این را دیدند گفتند: «ای خداوند آیا می خواهی بگوییم که آتش از آسمان باریده اینها را فروگیرد چنانکه الیاس نیز کرد؟ 55آنگاه روی گردانیده بدیشان گفت: «نمی دانید که شما ازکدام نوع روح هستید. 56زیرا که پسر انسان نیامده است تا جان مردم را هلاک سازد بلکه تا نجات دهد.» پس به قریه ای دیگر رفتند. 57و هنگامی که ایشان می رفتند در اثنای راه شخصی بدو گفت: «خداوندا هر جا روی تو را متابعت کنم.» 58عیسی به وی گفت: «روباهان را سوراخها است و مرغان هوا را آشیانه ها، لیکن پسر انسان را جای سر نهادن نیست.» 59و به دیگری گفت: «از عقب من بیا.» گفت: «خداوندا اول مرا رخصت ده تا بروم پدر خود را دفن کنم.» 60عیسی وی را گفت: «بگذار مردگان مردگان خود را دفن کنند. اما تو برو و به ملکوت خدا موعظه کن.» 61و کسی دیگر گفت: «خداوندا تو را پیروی می کنم لیکن اول رخصت ده تا اهل خانه خود را وداع نمایم.» 62عیسی وی را گفت: «کسی که دست را به شخم زدن دراز کرده از پشت سر نظر کند، شایسته ملکوت خدا نمی باشد.»

 

10 اعزام هفتاد نفر از شاگردان

1و بعد از این امور، خداوند هفتاد نفر دیگر را نیز تعیین فرموده، ایشان را جفت جفت پیش روی خود به هر شهری و موضعی که خود عزیمت آن داشت، فرستاد. 2پس بدیشان گفت: «حصاد بسیار است و عمله کم. پس ازصاحب حصاد درخواست کنید تا عمله ها برای حصاد خود بیرون نماید. 3بروید، اینک من شما را چون بره ها در میان گرگان می فرستم. 4وکیسه و توشه دان و کفشها با خود برمدارید وهیچکس را در راه سلام منمایید، 5و در هرخانه ای که داخل شوید، اول گویید سلام بر این خانه باد. 6پس هرگاه ابن السلام در آن خانه باشد، سلام شما بر آن قرار گیرد والا به سوی شما راجع شود. 7و در آن خانه توقف نمایید و از آنچه دارند بخورید و بیاشامید، زیرا که مزدور مستحق اجرت خود است و از خانه به خانه نقل مکنید. 8ودر هر شهری که رفتید و شما را پذیرفتند، از آنچه پیش شما گذارند بخورید. 9و مریضان آنجا راشفا دهید و بدیشان گویید ملکوت خدا به شما نزدیک شده است. 10لیکن در هر شهری که رفتید و شما را قبول نکردند، به کوچه های آن شهربیرون شده بگویید، 11حتی خاکی که از شهرشما بر ما نشسته است، بر شما می افشانیم. لیکن این را بدانید که ملکوت خدا به شما نزدیک شده است. 12و به شما میگویم که حالت سدوم در آن روز، از حالت آن شهر سهل تر خواهد بود. 13وای بر توای خورزین؛ وای بر توای بیت صیدا، زیرا اگر معجزاتی که در شما ظاهر شد در صور و صیدون ظاهر می شد، هرآینه مدتی درپلاس و خاکستر نشسته، توبه می کردند. 14لیکن حالت صور و صیدون در روز جزا، از حال شما آسانتر خواهد بود. 15و تو ای کفرناحوم که سر به آسمان افراشته ای، تا به جهنم سرنگون خواهی شد. 16آنکه شما را شنود، مرا شنیده و کسیکه شما را حقیر شمارد مرا حقیر شمرده و هرکه مرا حقیر شمارد فرستنده مرا حقیر شمرده باشد.»

بازگشت هفتاد نفر

 17پس آن هفتاد نفر با خرمی برگشته گفتند: «ای خداوند، دیوها هم به اسم تو اطاعت ما می کنند.» 18بدیشان گفت: «من شیطان را دیدم که چون برق از آسمان می افتد. 19اینک شما را قوت می بخشم که ماران و عقرب ها و تمامی قوت دشمن را پایمال کنید و چیزی به شما ضرر هرگز نخواهد رسانید. 20ولی از این شادی مکنید که ارواح اطاعت شما می کنند بلکه بیشتر شاد باشید که نام های شما در آسمان مرقوم است.» 21در همان ساعت، عیسی در روح وجد نموده گفت: «ای پدر مالک آسمان و زمین، تو را سپاس می کنم که این امور را از دانایان وخردمندان مخفی داشتی و بر کودکان مکشوف ساختی. بلی ای پدر، چونکه همچنین منظور نظرتو افتاد.» 22و به سوی شاگردان خود توجه نموده گفت: «همه چیز را پدر به من سپرده است. وهیچکس نمی شناسد که پسر کیست، جز پدر و نه که پدر کیست، غیر از پسر و هر که پسر بخواهد برای او مکشوف سازد.» 23و در خلوت به شاگردان خود التفات فرموده گفت: «خوشابحال چشمانی که آنچه شما می بینید، می بینند. 24زیرا به شما می گویم بسا انبیا و پادشاهان می خواستند آنچه شما می بینید، بنگرند و ندیدند و آنچه شما می شنوید، بشنوند و نشنیدند.»

حکایت سامری نیکو

 25ناگاه یکی از فقها برخاسته از روی امتحان به وی گفت: «ای استاد چه کنم تا وارث حیات جاودانی گردم؟» 26به وی گفت: «در تورات چه نوشته شده است و چگونه میخوانی؟» 27جواب داده، گفت: «اینکه خداوند خدای خود را به تمام دل و تمام نفس و تمام توانایی و تمام فکر خود محبت نما و همسایه خود را مثل نفس خود.» 28گفت: «نیکو جواب گفتی. چنین بکن که خواهی زیست.» 29لیکن او چون خواست خود را عادل نماید، به عیسی گفت: «و همسایه من کیست؟» 30عیسی در جواب وی گفت: «مردی که از اورشلیم به سوی اریحا می رفت، به دستهای دزدان افتاد و او را برهنه کرده مجروح ساختند و او را نیم مرده واگذارده برفتند. 31اتفاقاً کاهنی ازآن راه می آمد، چون او را بدید از کناره دیگررفت. 32همچنین شخصی لاوی نیز از آنجا عبورکرده نزدیک آمد و بر او نگریسته از کناره دیگربرفت. 33«لیکن شخصی سامری که مسافر بود نزد وی آمده چون او را بدید، دلش بر وی بسوخت. 34پس پیش آمده بر زخم های او روغن و شراب ریخته آنها را بست واو را بر مرکب خود سوارکرده به کاروانسرای رسانید و خدمت او کرد. 35بامدادان چون روانه می شد، دو دینار درآورده به سرایدار داد و بدو گفت این شخص را متوجه باش و آنچه بیش از این خرج کنی، در حین مراجعت به تو دهم. 36«پس به نظر تو کدامیک از این سه نفرهمسایه بود با آن شخص که به دست دزدان افتاد؟» 37گفت: «آنکه بر او رحمت کرد.» عیسی وی را گفت: «برو و تو نیز همچنان کن.»

دیدار مریم و مارتا

 38و هنگامی که می رفتند او وارد بلدی شد وزنی که مرتاه نام داشت، او را به خانه خود پذیرفت. 39و او را خواهری مریم نام بود که نزد پایهای عیسی نشسته کلام او را می شنید.40اما مرتاه بجهت زیادتی خدمت مضطرب می بود. پس نزدیک آمده، گفت: «ای خداوند آیا تو را باکی نیست که خواهرم مرا واگذارد که تنها خدمت کنم، او را بفرما تا مرا یاری کند.» 41عیسی در جواب وی گفت: «ای مرتاه، ای مرتاه تو در چیزهای بسیار اندیشه و اضطراب داری. 42لیکن یک چیز لازم است و مریم آن نصیب خوب را اختیار کرده است که از او گرفته نخواهد شد.»

 

11 تعلیم دربارۀ دعا

1و هنگامی که او در موضعی دعا می کرد چون فارغ شد، یکی از شاگردانش به وی گفت: «خداوندا دعا کردن را به ما تعلیم نما، چنانکه یحیی شاگردان خود را بیاموخت.» 2بدیشان گفت: «هرگاه دعا کنید گویید ای پدرما که در آسمانی، نام تو مقدس باد. ملکوت تو بیاید. اراده تو چنانکه در آسمان است در زمین نیزکرده شود. 3نان کفاف ما را روز به روز به ما بده. 4و گناهان ما را ببخش زیرا که ما نیز هر قرضدار خود را می بخشیم. و ما را در آزمایش میاور، بلکه ما را از شریر رهایی ده.» 5و بدیشان گفت: «کیست از شما که دوستی داشته باشد و نصف شب نزد وی آمده بگوید ای دوست سه قرص نان به من قرض ده، 6چونکه یکی از دوستان من از سفر بر من وارد شده وچیزی ندارم که پیش او گذارم. 7پس او از اندرون در جواب گوید مرا زحمت مده، زیرا که الان در بسته است و بچه های من در رختخواب با من خفته اند نمی توانم برخاست تا به تو دهم. 8به شمامی گویم هرچند به علت دوستی برنخیزد تا بدودهد، لیکن بجهت لجاجت خواهد برخاست و هرآنچه حاجت دارد، بدو خواهد داد. 9«و من به شما می گویم سوال کنید که به شما داده خواهد شد. بطلبید که خواهید یافت. بکوبید که برای شما بازکرده خواهد شد. 10زیرا هرکه سوال کند، یابد و هرکه بطلبد، خواهد یافت وهرکه کوبد، برای او باز کرده خواهد شد. 11وکیست از شما که پدر باشد و پسرش از او نان خواهد، سنگی بدو دهد یا اگر ماهی خواهد، به عوض ماهی ماری بدو بخشد، 12یا اگرتخم مرغی بخواهد، عقربی بدو عطا کند. 13پس اگر شما با آنکه شریر هستید می دانید چیزهای نیکو را به اولاد خود باید داد، چند مرتبه زیادتر پدر آسمانی شما روح القدس را خواهد داد به هرکه از او سوال کند.»

پاسخ به اتهامات خصمانه

 14و دیوی را که گنگ بود بیرون می کرد وچون دیو بیرون شد، گنگ گویا گردید و مردم تعجب نمودند. 15لیکن بعضی از ایشان گفتند که «دیوها را به یاری بعلزبول رئیس دیوها بیرون می کند.» 16و دیگران از روی امتحان آیتی آسمانی از او طلب نمودند. 17پس او خیالات ایشان را درک کرده بدیشان گفت: «هر مملکتی که برخلاف خود منقسم شود، تباه گردد و خانه ای که بر خانه منقسم شود، منهدم گردد. 18پس شیطان نیز اگر به ضد خود منقسم شود سلطنت او چگونه پایدار بماند. زیرا می گویید که من به اعانت بعلزبول دیوها را بیرون می کنم. 19پس اگرمن دیوها را به وساطت بعلزبول بیرون می کنم، پسران شما به وساطت که آنها را بیرون می کنند؟ از این جهت ایشان داوران بر شما خواهند بود. 20لیکن هرگاه به انگشت خدا دیوها را بیرون می کنم، هرآینه ملکوت خدا ناگهان بر شما آمده است. 21وقتی که مرد  زورآور سلاح پوشیده خانه خود را نگاه دارد، اموال او محفوظ می باشد. 22اما چون شخصی زورآورتر از او آید بر او غلبه یافته همه اسلحه او را که بدان اعتماد می داشت، از او می گیرد و اموال او را تقسیم می کند. 23کسیکه با من نیست، برخلاف من است و آنکه با من جمع نمی کند، پراکنده می سازد. 24چون روح پلید از انسان بیرون آید به مکانهای بی آب بطلب آرامی گردش می کند وچون نیافت می گوید به خانه خود که از آن بیرون آمدم برمی گردم. 25پس چون آید، آن را جاروب کرده شده و آراسته می بیند. 26آنگاه می رود وهفت روح دیگر، شریرتر از خود برداشته داخل شده در آنجا ساکن می گردد و اواخر آن شخص ازاوائلش بدتر می شود.» 27چون او این سخنان را می گفت، زنی از آن میان به آواز بلند وی را گفت «خوشابحال آن رحمی که تو را حمل کرد و پستانهایی که مکیدی.» 28لیکن او گفت: «بلکه خوشابحال آنانی که کلام خدا را می شنوند و آن را حفظ می کنند.»

هشدار دربارۀ بی ایمانی

 29و هنگامی که مردم بر او ازدحام می نمودند، سخن گفتن آغاز کرد که «اینان فرقه ای شریرند که آیتی طلب می کنند و آیتی بدیشان عطا نخواهد شد، جز آیت یونس نبی. 30زیرا چنانکه یونس برای اهل نینوا آیت شد، همچنین پسر انسان نیزبرای این فرقه خواهد بود. 31ملکه جنوب در روزداوری با مردم این فرقه برخاسته، بر ایشان حکم خواهد کرد زیرا که از اقصای زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود و اینک در اینجا کسی بزرگتر از سلیمان است. 32مردم نینوا در روز داوری با این طبقه برخاسته بر ایشان حکم خواهند کرد زیرا که به موعظه یونس توبه کردند و اینک در اینجا کسی بزرگتر از یونس است.

تعلیم دربارۀ نور باطنی

 33و هیچکس چراغی نمی افروزد تا آن را در پنهانی یا زیر پیمانه ای بگذارد، بلکه بر چراغدان، تا هرکه داخل شود روشنی را بیند. 34چراغ بدن چشم است، پس مادامی که چشم تو بسیط است تمامی جسدت نیز روشن است و لیکن اگر فاسد باشد، جسد تو نیز تاریک بود. 35پس باحذر باش مبادا نوری که در تو است، ظلمت باشد. 36بنابراین هرگاه تمامی جسم تو روشن باشد وذره ای ظلمت نداشته باشد همه اش روشن خواهد بود، مثل وقتی که چراغ به تابش خود، تو را روشنایی می دهد.»

نکوهش رهبران مذهبی

 37و هنگامی که سخن میگفت یکی از فریسیان از او وعده خواست که در خانه او چاشت بخورد. پس داخل شده بنشست. 38اما فریسی چون دید که پیش از چاشت دست نشست، تعجب نمود. 39خداوند وی را گفت: «همانا شما ای فریسیان بیرون پیاله و بشقاب را طاهر می سازید ولی درون شما پر از حرص وخباثت است. 40ای احمقان آیا او که بیرون را آفرید، اندرون را نیز نیافرید؟ 41بلکه از آنچه دارید، صدقه دهید که اینک همه چیز برای شما طاهر خواهد گشت. 42وای بر شما ای فریسیان که ده یک از نعناع و سداب و هر قسم سبزی رامی دهید و از دادرسی و محبت خدا تجاوز می نمایید، اینها را می باید به جا آورید و آنها را نیز ترک نکنید. 43وای بر شما ای فریسیان که صدر کنایس و سلام در بازارها را دوست می دارید. 44وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار زیرا که مانند قبرهای پنهان شده هستید که مردم بر آنها راه می روند و نمی دانند.» 45آنگاه یکی از فقها جواب داده گفت: «ای معلم، بدین سخنان ما را نیز سرزنش میکنی؟» 46گفت «وای بر شما نیزای فقها زیرا که بارهای گران را بر مردم می نهید و خود بر آن بارها، یک انگشت خود را نمی گذارید. 47وای بر شما زیرا که مقابر انبیا را بنا می کنید و پدران شما ایشان راکشتند. 48پس به کارهای پدران خود شهادت می دهید و از آنها راضی هستید، زیرا آنها ایشان را کشتند و شما قبرهای ایشان را می سازید. 49از اینرو حکمت خدا نیز فرموده است که به سوی ایشان انبیا و رسولان می فرستم و بعضی از ایشان را خواهند کشت و بر بعضی جفا کرد، 50تا انتقام خون جمیع انبیا که از بنای عالم ریخته شد از این طبقه گرفته شود. 51از خون هابیل تا خون زکریا که در میان مذبح و هیکل کشته شد. بلی به شما می گویم که از این فرقه بازخواست خواهد شد. 52وای بر شما ای فقها، زیرا کلید معرفت را برداشته اید که خود داخل نمی شوید و داخل شوندگان را هم مانع می شوید.» 53و چون او این سخنان را بدیشان می گفت، کاتبان و فریسیان با او بشدت درآویختند و درمطالب بسیار سوالها از او می کردند. 54و در کمین او می بودند تا نکته ای از زبان او گرفته مدعی او بشوند.

 

12 هشدار علیه ریاکاری

1و در آن میان، وقتی که هزاران از خلق جمع شدند، به نوعی که یکدیگر را پایمال می کردند، به شاگردان خود به سخن گفتن شروع کرد. «اول آنکه از خمیرمایه فریسیان که ریاکاری است احتیاط کنید. 2زیرا چیزی نهفته نیست که آشکار نشود و نه مستوری که معلوم نگردد. 3بنابراین آنچه در تاریکی گفته اید، در روشنایی شنیده خواهد شد و آنچه در خلوتخانه در گوش گفته اید بر پشت بام ها ندا شود. 4لیکن ای دوستان من، به شما می گویم از قاتلان جسم که قدرت ندارند بیشتر از این بکنند، ترسان مباشید. 5بلکه به شما نشان می دهم که از که باید ترسید، از او بترسید که بعد از کشتن، قدرت دارد که به جهنم بیفکند. بلی به شما می گویم از او بترسید. 6آیا پنج گنجشک به دو فلس فروخته نمی شود وحال آنکه یکی از آنها نزد خدا فراموش نمی شود؟ 7بلکه مویهای سر شما همه شمرده شده است. پس بیم مکنید، زیرا که از چندان گنجشک بهتر هستید. 8«لیکن به شما می گویم هرکه نزد مردم به من اقرار کند، پسر انسان نیز پیش فرشتگان خدا او را اقرار خواهد کرد. 9اما هرکه مرا پیش مردم انکار کند، نزد فرشتگان خدا انکار کرده خواهد شد. 10و هر که سخنی برخلاف پسر انسان گوید، آمرزیده شود. اما هرکه به روح القدس کفر گوید آمرزیده نخواهد شد. 11و چون شما را درکنایس و به نزد حکام و دیوانیان برند، اندیشه مکنید که چگونه و به چه نوع حجت آورید یا چه بگویید. 12زیرا که در همان ساعت روح القدس شما را خواهد آموخت که چه باید گفت.»

حکایت ثروتمند نادان

 13و شخصی از آن جماعت به وی گفت: «ای استاد، برادر مرا بفرما تا ارث پدر را با من تقسیم کند.» 14به وی گفت: «ای مرد که مرا بر شما داور یا مقسم قرار داده است؟» 15پس بدیشان گفت: «زنهار از طمع بپرهیزید زیرا اگرچه اموال کسی زیاد شود، حیات او از اموالش نیست.» 16و مثلی برای ایشان آورده، گفت: «شخصی دولتمند را از املاکش محصول وافر پیدا شد. 17پس با خود اندیشیده، گفت چه کنم؟ زیرا جایی که محصول خود را انبار کنم، ندارم. 18پس گفت چنین می کنم انبارهای خود را خراب کرده، بزرگتر بنا می کنم و در آن تمامی حاصل و اموال خود را جمع خواهم کرد. 19و نفس خود را خواهم گفت که ای جان اموال فراوان اندوخته شده بجهت چندین سال داری. الحال بیارام و به اکل و شرب و شادی بپرداز. 20خدا وی را گفت ای احمق در همین شب جان تو را از تو خواهند گرفت، آنگاه آنچه اندوخته ای، از آن که خواهد بود؟ 21همچنین است هر کسی که برای خود ذخیره کند و برای خدا دولتمند نباشد.»

هشدار در مورد غصه برای مادیات

 22پس به شاگردان خود گفت: «از این جهت به شما می گویم که اندیشه مکنید بجهت جان خود که چه بخورید و نه برای بدن که چه بپوشید. 23جان از خوراک و بدن از پوشاک بهتر است. 24کلاغان را ملاحظه کنید که نه زراعت می کنند و نه حصاد و نه گنجی و نه انباری دارند و خدا آنها را می پروراند. آیا شما به چند مرتبه از مرغان بهترنیستید؟ 25و کیست از شما که به فکر بتواند ذراعی بر قامت خود افزاید. 26پس هرگاه توانایی کوچکترین کاری را ندارید چرا برای مابقی می اندیشید. 27سوسن های چمن را بنگرید چگونه نمو می کنند و حال آنکه نه زحمت می کشند و نه می ریسند، اما به شما می گویم که سلیمان با همه جلالش مثل یکی از اینها پوشیده نبود. 28پس هرگاه خدا علفی را که امروز درصحرا است و فردا در تنور افکنده می شود چنین می پوشاند، چقدر بیشتر شما را ای سست ایمانان. 29پس شما طالب مباشید که چه بخورید یا چه بیاشامید و مضطرب مشوید. 30زیرا که امت های جهان، همه این چیزها را می طلبند، لیکن پدر شما می داند که به این چیزها احتیاج دارید. 31بلکه ملکوت خدا را طلب کنید که جمیع این چیزها برای شما افزوده خواهد شد. 32ترسان مباشید ای گله کوچک، زیرا که مَرضیّ پدِر شما است که ملکوت را به شما عطا فرماید. 33آنچه دارید بفروشید و صدقه دهید وکیسه ها بسازید که کهنه نشود و گنجی را که تلف نشود، در آسمان جایی که دزد نزدیک نیاید و بید تباه نسازد. 34زیرا جایی که خزانه شما است، دل شما نیز در آنجا می باشد.

آمادگی برای بازگشت مسیح

 35کمرهای خود را بسته چراغهای خود را افروخته بدارید. 36و شما مانند کسانی باشید که انتظار آقای خود را می کشند که چه وقت ازعروسی مراجعت کند تا هروقت آید و در را بکوبد، بی درنگ برای او باز کنند. 37خوشابحال آن غلامان که آقای ایشان چون آید ایشان را بیدار یابد. هر آینه به شما می گویم که کمر خود را بسته ایشان را خواهد نشانید و پیش آمده، ایشان را خدمت خواهد کرد. 38و اگر در پاس دوم یا سوم از شب بیاید و ایشان را چنین یابد، خوشابحال آن غلامان. 39اما این را بدانید که اگر صاحبخانه می دانست که دزد در چه ساعت می آید، بیدار می ماند و نمی گذاشت که به خانه اش نقب زنند. 40پس شما نیز مستعد باشید، زیرا در ساعتی که گمان نمی برید پسر انسان می آید.» 41پطرس به وی گفت: «ای خداوند، آیا این مثل را برای ما زدی یا بجهت همه.» 42خداوند گفت: «پس کیست آن ناظر امین و دانا که مولای او وی را بر سایر خدام خود گماشته باشد تا آذوقه را در وقتش به ایشان تقسیم کند. 43خوشابحال آن غلام که آقایش چون آید، او را در چنین کارمشغول یابد.44هرآینه به شما می گویم که او را بر همه مایملک خود خواهد گماشت. 45لیکن اگر آن غلام در خاطر خود گوید، آمدن آقایم به طول می انجامد و به زدن غلامان و کنیزان و به خوردن و نوشیدن و میگسار بدن شروع کند، 46هرآینه مولای آن غلام آید، در روزی که منتظر او نباشد و در ساعتی که او نداند و او را دو پاره کرده نصیبش را با خیانتکاران قرار دهد. 47«اما آن غلامی که اراده مولای خویش را دانست و خود را مهیا نساخت تا به اراده او عمل نماید، تازیانه بسیار خواهد خورد. 48اما آنکه نادانسته کارهای شایسته ضرب کند، تازیانه کم خواهد خورد. و به هر کسیکه عطا زیاده شود از وی مطالبه زیادتر گردد و نزد هرکه امانت بیشترنهند از او بازخواست زیادتر خواهند کرد.

هشدار درباره اختلافات و جدایی ها

 49من آمدم تا آتشی در زمین افروزم، پس چه می خواهم اگر الان درگرفته است. 50اما مرا تعمیدی است که بیابم و چه بسیار در تنگی هستم، تا وقتی که آن بسرآید. 51آیا گمان می برید که من آمده ام تا سلامتی بر زمین بخشم؟ نی بلکه به شما می گویم تفریق را. 52زیرا بعد ازاین پنج نفر که در یک خانه باشند دو از سه و سه از دو جدا خواهند شد، 53پدر از پسر و پسر از پدر و مادر از دختر و دختر از مادر و خارسو ازعروس و عروس از خارسو مفارقت خواهند نمود.»

هشدار درباره بحرانهای آینده

 54آنگاه باز به آن جماعت گفت: «هنگامی که ابری بینید که از مغرب پدید آید، بی تامل می گویید باران می آید و چنین می شود. 55و چون دیدید که باد جنوبی می وزد، می گویید گرما خواهد شد و می شود.56ای ریاکاران، می توانید صورت زمین و آسمان راتمیز دهید، پس چگونه این زمان رانمی شناسید؟ 57و چرا از خود به انصاف حکم نمی کنید؟ 58و هنگامی که با مدعی خود نزد حاکم میروی، در راه سعی کن که از او برهی، مبادا تو رانزد قاضی بکشد و قاضی تو را به سرهنگ سپارد و سرهنگ تو را به زندان افکند. 59تو را می گویم تا فلس آخر را ادا نکنی، از آنجا هرگز بیرون نخواهی آمد.»

 

13 دعوت به توبه

1در آن وقت بعضی آمده او را از جلیلیانی خبر دادند که پیلاطس خون ایشان را با قربانی های ایشان آمیخته بود. 2عیسی در جواب ایشان گفت: «آیا گمان می برید که این جلیلیان گناهکارتر بودند از سایر سکنه جلیل ازاینرو که چنین زحمات دیدند؟ 3نی، بلکه به شما می گویم اگر توبه نکنید، همگی شماهمچنین هلاک خواهید شد. 4یا آن هجده نفری که برج در سلوام بر ایشان افتاده ایشان را هلاک کرد، گمان می برید که از جمیع مردمان ساکن اورشلیم، خطاکارتر بودند؟ 5حاشا، بلکه شما را می گویم که اگر توبه نکنید همگی شما همچنین هلاک خواهید شد.» 6پس این مثل را آورد که «شخصی درخت انجیری در تاکستان خود غرس نمود و چون آمد تا میوه از آن بجوید، چیزی نیافت. 7پس به باغبان گفت اینک سه سال است می آیم که از این درخت انجیر میوه بطلبم و نمی یابم، آن را ببر چرا زمین را نیز باطل سازد. 8در جواب وی گفت، ای آقا امسال هم آن را مهلت ده تا گردش را کنده کود بریزم، 9پس اگر ثمر آورد والا بعد از آن، آن راببر.»

شفای زن بیمار

 10و روز سبت در یکی از کنایس تعلیم می داد. 11و اینک زنی که مدت هجده سال روح ضعف می داشت و منحنی شده ابد نمی توانست راست بایستد، در آنجا بود. 12چون عیسی او را دید وی را خوانده گفت: «ای زن از ضعف خود خلاص شو.» 13و دست های خود را بر وی گذارد که در ساعت راست شده، خدا را تمجید نمود. 14آنگاه رئیس کنیسه غضب نمود، از آنرو که عیسی او را در سبت شفا داد. پس به مردم توجه نموده، گفت: «شش روز است که باید کاربکنید در آنها آمده شفا یابید، نه در روزسبت.» 15خداوند در جواب او گفت: «ای ریاکار، آیا هر یکی از شما در روز سبت گاو یا الاغ خود را ازآخور باز کرده بیرون نمی برد تا سیرآبش کند؟ 16و این زنی که دختر ابراهیم است و شیطان او را مدت هجده سال تا به حال بسته بود، نمی بایست او را در روز سبت از این بند رها نمود؟» 17وچون این را بگفت همه مخالفان او خجل گردیدند و جمیع آن گروه شاد شدند، بسبب همه کارهای بزرگ که از وی صادر می گشت.

تعلیم درباره ملکوت خدا

 18پس گفت: «ملکوت خدا چه چیز را می ماندو آن را به کدام شی تشبیه نمایم. 19دانه خردلی را ماند که شخصی گرفته در باغ خود کاشت، پس رویید و درخت بزرگ گردید، به حدی که مرغان هوا آمده در شاخه هایش آشیانه گرفتند.» 20بازگفت: «برای ملکوت خدا چه مثل آورم؟ 21خمیرمایه ای را می ماند که زنی گرفته در سه پیمانه آرد پنهان ساخت تا همه مخمرشد.»

تعلیم درباره ورود به ملکوت خدا

 22و در شهرها و دهات گشته، تعلیم می داد وبه سوی اورشلیم سفر می کرد، 23که شخصی به وی گفت: «ای خداوند آیا کم هستند که نجات یابند؟» او به ایشان گفت: 24«جد و جهد کنید تا از در تنگ داخل شوید. زیرا که به شما می گویم بسیاری طلب دخول خواهند کرد و نخواهند توانست. 25بعد از آنکه صاحبخانه برخیزد و در را ببندد و شما بیرون ایستاده در را کوبیدن آغاز کنید و گویید خداوندا خداوندا برای ما باز کن. آنگاه وی در جواب خواهد گفت شما را نمی شناسم که از کجا هستید. 26در آن وقت خواهید گفت که در حضور تو خوردیم و آشامیدیم و در کوچه های ما تعلیم دادی. 27بازخواهد گفت، به شما می گویم که شما رانمی شناسم از کجا هستید؟ ای همه بدکاران از من دور شوید. 28در آنجا گریه و فشار دندان خواهد بود، چون ابراهیم و اسحق و یعقوب و جمیع انبیا را در ملکوت خدا بینید و خود را بیرون افکنده یابید 29و از مشرق و مغرب و شمال و جنوب آمده در ملکوت خدا خواهند نشست. 30و اینک آخرین هستند که اولین خواهند بود و اولین که آخرین خواهند بود.»

اندوه عیسی برای اورشلیم

 31در همان روز چند نفر از فریسیان آمده به وی گفتند: «دور شو و از اینجا برو زیرا که هیرودیس می خواهد تو را به قتل رساند.» 32ایشان را گفت: «بروید و به آن روباه گویید اینک امروز و فردا دیوها را بیرون می کنم ومریضان را صحت می بخشم و در روز سوم کامل خواهم شد. 33لیکن می باید امروز و فردا و پس فردا راه روم، زیرا که محال است نبی بیرون از اورشلیم کشته شود. 34ای اورشلیم، ای اورشلیم که قاتل انبیا و سنگسار کننده مرسلین خود هستی، چند کرت خواستم اطفال تو را جمع کنم، چنانکه مرغ جوجه های خویش را زیر بالهای خود می گیرد و نخواستید. 35اینک خانه شما برای شما خراب گذاشته می شود و به شما می گویم که مرا دیگر نخواهید دید تا وقتی آیدکه گویید مبارک است او که به نام خداوند می آید.»

 

14 شفای مرد بیمار

1و واقع شد که در روز سبت، به خانه یکی از روسای فریسیان برای غذا خوردن درآمد و ایشان مراقب او می بودند، 2واینک شخصی مستَسقی پیش او بود، 3آنگاه عیسی ملتفت شده فقها و فریسیان را خطاب کرده، گفت: «آیا در روز سبت شفا دادن جایزاست؟» 4ایشان ساکت ماندند. پس آن مرد راگرفته، شفا داد و رها کرد. 5و به ایشان روی آورده، گفت: «کیست از شما که الاغ یا گاوش روزسبت در چاهی افتد و فوراً آن را بیرون نیاورد؟» 6پس در این امور از جواب وی عاجز ماندند. 7و برای مهمانان مثلی زد، چون ملاحظه فرمود که چگونه صدر مجلس را اختیار می کردند. پس به ایشان گفت: 8«چون کسی تو را به عروسی دعوت کند، در صدر مجلس منشین، مبادا کسی بزرگتر از تو را هم وعده خواسته باشد. 9پس آن کسی که تو و او را وعده خواسته بود بیاید و تو را گوید این کس را جای بده و تو با خجالت روی به صف نعال خواهی نهاد. 10بلکه چون مهمان کسی باشی، رفته در پایین بنشین تاوقتی که میزبانت آید به تو گوید، ای دوست برترنشین آنگاه تو را در حضور مجلسیان عزت خواهد بود. 11زیرا هرکه خود را بزرگ سازد ذلیل گردد و هرکه خویشتن را فرود آرد، سرافراز گردد.» 12پس به آن کسی که از او وعده خواسته بود نیز گفت: «وقتی که چاشت یا شام دهی دوستان یا برادران یا خویشان یا همسایگان دولتمند خود را دعوت مکن مبادا ایشان نیز تو را بخوانند و تو را عوض داده شود. 13بلکه چون ضیافت کنی، فقیران و لنگان و شلان و کوران را دعوت کن. 14که خجسته خواهی بود زیرا ندارند که تو را عوض دهند و در قیامت عادلان، به تو جزا عطا خواهد شد.»

مثل ضیافت بزرگ

 15آنگاه یکی از مجلسیان چون این سخن راشنید گفت: «خوشابحال کسیکه در ملکوت خدا غذا خورد.» 16به وی گفت: «شخصی ضیافتی عظیم نمود و بسیاری را دعوت نمود. 17پس چون وقت شام رسید، غلام خود را فرستاد تا دعوتشدگان را گوید، بیایید زیرا که الحال همه چیز حاضر است. 18لیکن همه به یک رای عذرخواهی آغاز کردند. اولی گفت: مزرعه ای خریدم و ناچار باید بروم آن را ببینم، از توخواهش دارم مرا معذور داری. 19و دیگری گفت: پنج جفت گاو خریده ام، می روم تا آنها را بیازمایم، به تو التماس دارم مرا عفو نمایی. 20سومی گفت: زنی گرفته ام و از این سبب نمی توانم بیایم. 21پس آن غلام آمده مولای خود را از این امور مطلع ساخت. آنگاه صاحبخانه غضب نموده به غلام خود فرمود: به بازارهاو کوچه های شهر بشتاب و فقیران و لنگان وشلان و کوران را در اینجا بیاور. 22پس غلام گفت: ای آقا آنچه فرمودی شد و هنوز جای باقی است. 23پس آقا به غلام گفت: به راه ها و مرزها بیرون رفته، مردم را به الحاح بیاور تا خانه من پرشود. 24زیرا به شما می گویم هیچیک از آنانی که دعوت شده بودند، شام مرا نخواهد چشید.»

بهای شاگردی

 25و هنگامی که جمعی کثیر همراه او می رفتند، روی گردانیده بدیشان گفت: 26«اگرکسی نزد من آید و پدر، مادر و زن و اولاد و برادران و خواهران، حتی جان خود را نیز دشمن ندارد، شاگرد من نمی تواند بود. 27و هرکه صلیب خود را بر ندارد و از عقب من نیاید، نمی تواند شاگرد من گردد. 28«زیرا کیست از شما که قصد بنای برجی داشته باشد و اول ننشیند تا برآورد خرج آن را بکند که آیا قوت تمام کردن آن دارد یا نه؟ 29که مبادا چون بنیادش نهاد و قادر بر تمام کردنش نشد، هرکه بیند تمسخرکنان گوید، 30این شخص عمارتی شروع کرده نتوانست به انجامش رساند. 31یا کدام پادشاه است که برای مقاتله با پادشاه دیگر برود، جز اینکه اول نشسته تامل نماید که آیا با ده هزار سپاه، قدرت مقاومت کسی را دارد که با بیست هزار لشکر بر وی می آید؟ 32والا چون او هنوز دور است ایلچی ای فرستاده شروط صلح را از او درخواست کند. 33«پس همچنین هر یکی از شما که تمام مایملک خود را ترک نکند، نمی تواند شاگرد من شود. 34«نمک نیکو است ولی هرگاه نمک فاسد شد به چه چیز اصلاح پذیرد؟ 35نه برای زمین مصرفی دارد و نه برای مزبله، بلکه بیرونش می ریزند. آنکه گوش شنوا دارد بشنود.»

 

15 حکایت گوسفند گمشده

1و چون همه باجگیران و گناهکاران به نزدش می آمدند تا کلام او را بشنوند،2فریسیان و کاتبان، همهمه کنان می گفتند: «این شخص، گناهکارن را می پذیرد و با ایشان می خورد.» 3پس برای ایشان این مثل را زده، گفت: 4«کیست از شما که صد گوسفند داشته باشد و یکی از آنها گم شود که آن نود و نه را درصحرا نگذارد و از عقب آن گمشده نرود تا آن را بیابد؟ 5پس چون آن را یافت به شادی بر دوش خود می گذارد، 6و به خانه آمده، دوستان وهمسایگان را می طلبد و بدیشان می گوید با من شادی کنید زیرا گوسفند گمشده خود را یافته ام. 7به شما می گویم که بر این منوال خوشی درآسمان رخ می نماید به سبب توبه یک گناهکار بیشتر از برای نود و نه عادل که احتیاج به توبه ندارند.

حکایت سکه گمشده

 8یا کدام زن است که ده درهم داشته باشد هرگاه یک درهم گم شود، چراغی افروخته، خانه را جاروب نکند و به دقت تفحص ننماید تا آن را بیابد؟ 9و چون یافت دوستان و همسایگان خود را جمع کرده می گوید با من شادی کنید زیرا درهم گمشده را پیدا کرده ام. 10همچنین به شما می گویم شادی برای فرشتگان خدا روی می دهد به سبب یک خطاکار که توبه کند.»

حکایت پسر گمشده

 11بازگفت: «شخصی را دو پسر بود. 12روزی پسر کوچک به پدر خود گفت: ای پدر، رصد اموالی که باید به من رسد، به من بده. پس اومایملک خود را بر این دو تقسیم کرد. 13و چندی نگذشت که آن پسر کهتر، آنچه داشت جمع کرده، به ملکی بعید کوچ کرد و به عیاشی ناهنجار، سرمایه خود را تلف نمود. 14و چون تمام راصرف نموده بود، قحطی سخت در آن دیارحادث گشت و او به محتاج شدن شروع کرد. 15پس رفته خود را به یکی از اهل آن ملک پیوست. وی او را به املاک خود فرستاد تا گرازبانی کند. 16و آرزو می داشت که شکم خودرا از خرنوبی که خوکان می خوردند سیر کند وهیچکس او را چیزی نمی داد. 17«آخر به خود آمده، گفت چقدر از مزدوران پدرم نان فراوان دارند و من از گرسنگی هلاک می شوم، 18برخاسته نزد پدر خود می روم و بدو خواهم گفت ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه کرده ام، 19و دیگر شایسته آن نیستم که پسر تو خوانده شوم، مرا چون یکی از مزدوران خود بگیر. 20در ساعت برخاسته به سوی پدر خود متوجه شد. اما هنوز دور بود که پدرش او را دیده، ترحم نمود و دوان دوان آمده او را در آغوش خود کشیده، بوسید. 21پسر وی را گفت، ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه کرده ام و بعد از این لایق آن نیستم که پسر تو خوانده شوم. 22لیکن پدر به غلامان خود گفت، جامه بهترین را از خانه آورده بدو بپوشانید و انگشتری بر دستش کنید و نعلین بر پای هایش، 23و گوساله پرواری را آورده ذبح کنید تا بخوریم و شادی نماییم. 24زیرا که این پسر من مرده بود، زنده گردید و گم شده بود، یافت شد. پس به شادی کردن شروع نمودند. 25اما پسر بزرگ او در مزرعه بود. چون آمده نزدیک به خانه رسید، صدای ساز و رقص را شنید. 26پس یکی از نوکران خود را طلبیده پرسید این چیست؟ 27به وی عرض کرد برادرت آمده و پدرت گوساله پرواری را ذبح کرده است زیرا که او را صحیح بازیافت. 28ولی او خشم نموده نخواست به خانه درآید تا پدرش بیرون آمده به او التماس نمود. 29اما او در جواب پدرخود گفت، اینک سالها است که من خدمت تو کرده ام و هرگز از حکم تو تجاوز نورزیده و هرگز بزغاله ای به من ندادی تا با دوستان خود شادی کنم. 30لیکن چون این پسرت آمد که دولت تو رابا فاحشه ها تلف کرده است، برای او گوساله پرواری را ذبح کردی. 31او وی را گفت، ای فرزند تو همیشه با من هستی و آنچه از آن من است، مال تو است. 32ولی می بایست شادمانی کرد و مسرور شد زیرا که این برادر تو مرده بود، زنده گشت و گم شده بود، یافت گردید.»

 

16 حکایت مباشر زیرک

1و به شاگردان خود نیز گفت: «شخصی دولتمند را ناظری بود که از او نزد وی شکایت بردند که اموال او را تلف می کرد. 2پس او را طلب نموده، وی را گفت، این چیست که درباره تو شنیده ام؟ حساب نظارت خود را باز بده زیرا ممکن نیست که بعد از این نظارت کنی. 3ناظر با خود گفت چه کنم؟ زیرا مولایم نظارت را از من می گیرد. طاقت زمین کندن ندارم و از گدایی نیز عار دارم. 4دانستم چه کنم تا وقتی که از نظارت معزول شوم، مرا به خانه خود بپذیرند.5پس هریکی از بدهکاران آقای خود را طلبیده، به یکی گفت آقایم از تو چند طلب دارد؟ 6گفت صد رطل روغن. بدو گفت سیاهه خود را بگیر و نشسته پنجاه رطل بزودی بنویس. 7باز دیگری را گفت از تو چقدر طلب دارد؟ گفت صد کیل گندم. وی را گفت سیاهه خود را بگیر و هشتاد بنویس. 8«پس آقایش، ناظر خائن را آفرین گفت، زیراعاقلانه کار کرد. زیرا ابنای این جهان در طبقه خویش از ابنای نور عاقل تر هستند. 9و من شما را می گویم دوستان از مال بی انصافی برای خود پیدا کنید تا چون فانی گردید شما را به خیمه های جاودانی بپذیرند. 10آنکه در اندک امین باشد درامر بزرگ نیز امین بود و آنکه در قلیل خائن بود در کثیر هم خائن باشد. 11و هرگاه در مال بی انصافی امین نبودید، کیست که مال حقیقی را به شما بسپارد؟ 12و اگر در مال دیگری دیانت نکردید، کیست که مال خاص شما را به شما دهد؟ 13هیچ خادم نمی تواند دو آقا را خدمت کند. زیرا یا از یکی نفرت می کند و با دیگری محبت، یا با یکی می پیوندد و دیگری را حقیر می شمارد. خدا و مامونا را نمی توانید خدمت نمایید. 14و فریسیانی که زر دوست بودند همه این سخنان را شنیده، او را استهزا نمودند. 15به ایشان گفت، شما هستید که خود را پیش مردم عادل می نمایید، لیکن خدا عارف دلهای شماست. زیرا که آنچه نزد انسان مرغوب است، نزد خدا مکروه است. 16تورات و انبیا تا به یحیی بود و از آن وقت بشارت به ملکوت خدا داده می شود و هر کس بجد و جهد داخل آن می گردد. 17لیکن آسانتر است که آسمان و زمین زایل شود، از آنکه یک نقطه از تورات ساقط گردد. 18هرکه زن خود را طلاق دهد و دیگری را نکاح کند زانی بود و هرکه زن مطلقه مردی را به نکاح خویش درآورد، زنا کرده باشد.

ماجرای ثروتمند و فقیر

 19شخصی دولتمند بود که ارغوان و کتان می پوشید و هر روزه در عیاشی با جلال بسر می برد. 20و فقیری مقروح بود ایلعازر نام که او را بر درگاه او می گذاشتند، 21و آرزو می داشت که از پاره هایی که از خوان آن دولتمند می ریخت، خود را سیر کند. بلکه سگان نیز آمده زبان برزخم های او می مالیدند. 22باری آن فقیر بمرد و فرشتگان، او را به آغوش ابراهیم بردند و آن دولتمند نیز مرد و او را دفن کردند. 23پس چشمان خود را در عالم اموات گشوده، خود رادر عذاب یافت. و ابراهیم را از دور و ایلعازر را درآغوشش دید. 24آنگاه به آواز بلند گفت، ای پدرمن ابراهیم، بر من ترحم فرما و ایلعازر را بفرست تا سر انگشت خود را به آب تر ساخته زبان مرا خنک سازد، زیرا در این نار معذبم. 25ابراهیم گفت ای فرزند به خاطر آور که تو در ایام زندگانی چیزهای نیکوی خود را یافتی و همچنین ایلعازر چیزهای بد را، لیکن او الحال در تسلی است و تو در عذاب. 26و علاوه بر این در میان ما و شما ورطه عظیمی است، چنانچه آنانی که می خواهند از اینجا به نزد شما عبور کنند، نمی توانند و نه نشینندگان آنجا نزد ما توانند گذشت. 27گفت ای پدر به تو التماس دارم که او را به خانه پدرم بفرستی. 28زیرا که مرا پنج برادر است تا ایشان را آگاه سازد، مبادا ایشان نیز به این مکان عذاب بیایند. 29ابراهیم وی را گفت موسی و انبیا رادارند سخن ایشان را بشنوند. 30گفت نه ای پدرما ابراهیم، لیکن اگر کسی از مردگان نزد ایشان رود، توبه خواهند کرد. 31وی را گفت هرگاه موسی و انبیا را نشنوند اگر کسی از مردگان نیزبرخیزد، هدایت نخواهند پذیرفت.»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

05-08-2018   صفحه ايجاد شد :

05-08-2018   صفحه به روز شد :