انجیل به روایت لوقا |
1از
آنجهت که بسیاری دست خود را دراز کردند به سوی تالیف حکایت آن اموری که
نزد ما به اتمام رسید، 2چنانچه
آنانی که از ابتدا نظارگان و خادمان کلام بودند به ما رسانیدند، 3من
نیز مصلحت چنان دیدم که همه را من البدایه به تدقیق درپی رفته، به
ترتیب به تو بنویسم ای تیوفلس عزیز، 4تا
صحت آن کلامی که در آن تعلیم یافته ای دریابی.
مژده تولد یحیی به زکریا
5در
ایام هیرودیس پادشاه یهودیه، کاهنی زکریا نام از فرقه ابیّا بود که زن
او از دختران هارون بود و الیصابات نام داشت. 6و
هر دو در حضورخدا صالح و به جمیع احکام و فرایض خداوند، بی عیب سالک
بودند. 7و
ایشان را فرزندی نبودزیرا که الیصابات نازاد بود و هر دو دیرینه سال
بودند. 8و
واقع شد که چون به نوبت فرقه خود درحضور خدا کهانت می کرد،9حسب
عادت کهانت، نوبت او شد که به قدس خداوند درآمده، بخور بسوزاند.10و
در وقت بخور، تمام جماعت قوم بیرون عبادت می کردند. 11ناگاه
فرشته خداوند به طرف راست مذبح بخور ایستاده، بر وی ظاهر گشت. 12چون
زکریا او را دید، در حیرت افتاده، ترس بر او مستولی شد. 13فرشته
بدو گفت: «ای زکریا ترسان مباش، زیرا که دعای تو مستجاب گردیده است و
زوجه ات الیصابات برای تو پسری خواهد زایید و او را یحیی خواهی نامید. 14و
تو را خوشی وشادی رخ خواهد نمود و بسیاری از ولادت اومسرور خواهند شد. 15زیرا
که در حضورخداوند بزرگ خواهد بود و شراب و مسکری نخواهد نوشید و از شکم
مادر خود، پر ازروح القدس خواهد بود. 16و
بسیاری ازبنی اسرائیل را، به سوی خداوند خدای ایشان خواهد برگردانید. 17و
او به روح و قوت الیاس پیش روی وی خواهد خرامید، تا دلهای پدران را به
طرف پسران و نافرمانان را به حکمت عادلان بگرداند تا قومی مستعد برای
خدا مهیا سازد.» 18زکریا
به فرشته گفت: «این را چگونه بدانم وحال آنکه من پیر هستم و زوجه ام
دیرینه سال است؟» 19فرشته
در جواب وی گفت: «من جبرائیل هستم که در حضور خدا می ایستم وفرستاده
شدم تا به تو سخن گویم و از این امور تورا مژده دهم. 20و
الحال تا این امور واقع نگردد، گنگ شده یارای حرف زدن نخواهی داشت،
زیرا سخن های مرا که در وقت خود به وقوع خواهد پیوست، باور نکردی.» 21و
جماعت منتظر زکریا می بودند و از طول توقف او در قدس متعجب شدند. 22اما
چون بیرون آمده نتوانست با ایشان حرف زند، پس فهمیدند که در قدس رویایی
دیده است، پس به سوی ایشان اشاره می کرد و ساکت ماند. 23و
چون ایام خدمت او به اتمام رسید، به خانه خود رفت. 24و
بعد از آن روزها، زن او الیصابات حامله شده، مدت پنج ماه خود را پنهان
نمود و گفت: 25«به
اینطور خداوند به من عمل نمود درروزهایی که مرا منظور داشت، تا ننگ مرا
از نظرمردم بردارد.»
مژده تولد عیسی به مریم
26و
در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به بلدی از جلیل که ناصره نام
داشت، فرستاده شد. 27نزد
باکره ای نامزد مردی مسمی به یوسف از خاندان داود و نام آن باکره مریم
بود. 28پس
فرشته نزد او داخل شده، گفت: «سلام برتوای نعمت رسیده، خداوند با توست
و تو درمیان زنان مبارک هستی.» 29چون
او را دید، ازسخن او مضطرب شده، متفکر شد که این چه نوع تحیّت است. 30فرشته
بدو گفت: «ای مریم ترسان مباش زیرا که نزد خدا نعمت یافته ای. 31واینک
حامله شده، پسری خواهی زایید و او راعیسی خواهی نامید. 32او
بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلی، مسمی شود، و خداوند خدا تخت پدرش
داود را بدو عطا خواهد فرمود. 33واو
بر خاندان یعقوب تا به ابد پادشاهی خواهد کرد و سلطنت او را نهایت
نخواهد بود.» 34مریم
به فرشته گفت: «این چگونه می شود وحال آنکه مردی را نشناخته ام؟» 35فرشته
درجواب وی گفت: «روح القدس بر تو خواهد آمد وقوت حضرت اعلی بر تو سایه
خواهد افکند، از آنجهت آن مولود مقدس، پسر خدا خوانده خواهد شد. 36و
اینک الیصابات از خویشان تونیز درپیری به پسری حامله شده و این ماه ششم
است، مر او را که نازاد می خواندند. 37زیرا
نزد خدا هیچ امری محال نیست.» 38مریم
گفت: «اینک کنیز خداوندم. مرا برحسب سخن تو واقع شود.» پس فرشته از نزد
او رفت.
مریم به دیدار الیصابات می رود
39در
آن روزها، مریم برخاست و به بلدی ازکوهستان یهودیه بشتاب رفت. 40و
به خانه زکریا درآمده، به الیصابات سلام کرد. 41و
چون الیصابات سلام مریم را شنید، بچه در رحم او به حرکت آمد و الیصابات
به روح القدس پر شده، 42به
آواز بلند صدا زده گفت: «تو در میان زنان مبارک هستی و مبارک است ثمره
رحم تو. 43و
ازکجا این به من رسید که مادر خداوند من، به نزد من آید؟ 44زیرا
اینک چون آواز سلام تو گوش زد من شد، بچه از خوشی در رحم من به حرکت
آمد. 45و
خوشابحال او که ایمان آورد، زیرا که آنچه از جانب خداوند به وی گفته
شد، به انجام خواهد رسید.» 46پس
مریم گفت: «جان من خداوند را تمجید می کند، 47و
روح من به رهاننده من خدا بوجد آمد، 48زیرا
برحقارت کنیز خود نظر افکند. زیرا هان از کنون تمامی طبقات مرا خوشحال
خواهند خواند، 49زیرا
آن قادر، به من کارهای عظیم کرده و نام او قدوس است، 50و
رحمت او نسلا بعد نسل است. بر آنانی که از او می ترسند. 51به
بازوی خود، قدرت را ظاهر فرمود و متکبران را به خیال دل ایشان پراکنده
ساخت. 52جباران
را از تختها به زیر افکند. وفروتنان را سرافراز گردانید. 53گرسنگان
را به چیزهای نیکو سیر فرمود و دولتمندان راتهیدست رد نمود. 54بنده
خود اسرائیل را یاری کرد، به یادگاری رحمانیت خویش،55چنانکه
به اجداد ما گفته بود، به ابراهیم و به ذریت او تاابدالاباد.» 56و
مریم قریب به سه ماه نزد وی ماند. پس به خانه خود مراجعت کرد.
تولد یحیی تعمید دهنده
57اما
چون الیصابات را وقت وضع حمل رسید، پسری بزاد. 58و
همسایگان و خویشان اوچون شنیدند که خداوند رحمت عظیمی بر وی کرده، با
او شادی کردند. 59و
واقع شد در روزهشتم چون برای ختنه طفل آمدند، که نام پدرش زکریا را بر
او می نهادند. 60اما
مادرش ملتفت شده، گفت: «نی بلکه به یحیی نامیده می شود.»61به
وی گفتند: «از قبیله تو هیچکس این اسم را ندارد.» 62پس
به پدرش اشاره کردند که «او را چه نام خواهی نهاد؟» 63او
تخته ای خواسته بنوشت که «نام او یحیی است» و همه متعجب شدند. 64در
ساعت، دهان و زبان او باز گشته، به حمد خدا متکلم شد. 65پس
بر تمامی همسایگان ایشان، خوف مستولی گشت و جمیع این وقایع در همه
کوهستان یهودیه شهرت یافت. 66و
هرکه شنید، در خاطر خود تفکر نموده، گفت: «این چه نوع طفل خواهد بود؟»
و دست خداوند با وی می بود. 67و
پدرش زکریا از روح القدس پر شده نبوت نموده، گفت:68«خداوند
خدای اسرائیل متبارک باد، زیرا از قوم خود تفقد نموده، برای ایشان
فدایی قرار داد. 69و
شاخ نجاتی برای ما برافراشت، در خانه بنده خود داود.70چنانچه
به زبان مقدسین گفت که از بدو عالم انبیای اومی بودند، 71رهایی
از دشمنان ما و از دست آنانی که از ما نفرت دارند، 72تا
رحمت را برپدران ما به جا آرد و عهد مقدس خود را تذکر فرماید. 73سوگندی
که برای پدر ما ابراهیم یاد کرد، 74که
ما را فیض عطا فرماید، تا از دست دشمنان خود رهایی یافته، او را بی خوف
عبادت کنیم. 75در
حضور او به قدوسیت و عدالت، درتمامی روزهای عمر خود. 76و
توای طفل نبی حضرت اعلی خوانده خواهی شد، زیرا پیش روی خداوند خواهی
خرامید، تا طرق او را مهیا سازی، 77تا
قوم او را معرفت نجات دهی، درآمرزش گناهان ایشان. 78به
احشای رحمت خدای ما که به آن سپیده از عالم اعلی از ما تفقد نمود، 79تا
ساکنان در ظلمت و ظل موت را نوردهد. و پایهای ما را به طریق سلامتی
هدایت نماید.» 80پس
طفل نمو کرده، در روح قوی میگشت. و تا روز ظهور خود برای اسرائیل،
دربیابان بسر می برد.
2
تولد عیسی در بیت لحم
1و
در آن ایام حکمی از اوغُسطُس قیصرصادر گشت که تمام ربع مسکون را اسم
نویسی کنند. 2و
این اسم نویسی اول شد، هنگامی که کیرینیوس والی سوریه بود. 3پس
همه مردم هر یک به شهر خود برای اسم نویسی می رفتند. 4و
یوسف نیز از جلیل از بلده ناصره به یهودیه به شهر داود که بیت لحم نام
داشت، رفت. زیرا که او از خاندان و آل داود بود. 5تا
نام او با مریم که نامزد او بود و نزدیک به زاییدن بود، ثبت گردد. 6و
وقتی که ایشان در آنجا بودند، هنگام وضع حمل او رسیده، 7پسر
نخستین خود را زایید. و او را در قنداقه پیچیده، در آخورخوابانید. زیرا
که برای ایشان در منزل جای نبود.
چوپانان به ملاقات عیسی می روند
8و
در آن نواحی، شبانان در صحرا بسرمی بردند و در شب پاسبانی گله های خویش
می کردند. 9ناگاه
فرشته خداوند بر ایشان ظاهرشد و کبریایی خداوند بر گرد ایشان تابید و
بغایت ترسان گشتند. 10فرشته
ایشان را گفت: «مترسید، زیرا اینک بشارت خوشی عظیم به شما می دهم که
برای جمیع قوم خواهد بود. 11که
امروز برای شما در شهر داود، نجات دهنده ای که مسیح خداوند باشد متولد
شد. 12و
علامت برای شما این است که طفلی در قنداقه پیچیده و در آخورخوابیده
خواهید یافت.» 13در
همان حال فوجی از لشکر آسمانی با فرشته حاضر شده، خدا را تسبیح کنان می
گفتند: 14«خدا
را در اعلی علیین جلال و بر زمین سلامتی و در میان مردم رضامندی باد.» 15و
چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند، شبانان با یکدیگر گفتند:
«الان به بیت لحم برویم و این چیزی را که واقع شده و خداوند آن را به
ما اعلام نموده است ببینیم.» 16پس
به شتاب رفته، مریم و یوسف و آن طفل رادر آخور خوابیده یافتند. 17چون
این را دیدند، آن سخنی را که درباره طفل بدیشان گفته شده بود، شهرت
دادند. 18و
هرکه می شنید از آنچه شبانان بدیشان گفتند، تعجب می نمود.19اما
مریم در دل خود متفکر شده، این همه سخنان رانگاه می داشت. 20و
شبانان خدا را تمجید وحمد کنان برگشتند، به سبب همه آن اموری که دیده و
شنیده بودند چنانکه به ایشان گفته شده بود.
مریم و یوسف، عیسی را به خانه خدا می برند
21و
چون روز هشتم، وقت ختنه طفل رسید، او را عیسی نام نهادند، چنانکه فرشته
قبل از قرار گرفتن او در رحم، او را نامیده بود. 22و
چون ایام تطهیر ایشان برحسب شریعت موسی رسید، او را به اورشلیم بردند
تا به خداوند بگذرانند. 23چنانکه
در شریعت خداوند مکتوب است که هر ذکوری که رحم را گشاید، مقدس خداوند
خوانده شود. 24و
تا قربانی گذرانند، چنانکه درشریعت خداوند مقرر است، یعنی جفت فاخته ای
یا دو جوجه کبوتر. 25و
اینک شخصی شمعون نام در اورشلیم بود که مرد صالح و متقی و منتظر تسلی
اسرائیل بود و روح القدس بر وی بود. 26و
از روح القدس بدو وحی رسیده بود که، تا مسیح خداوند را نبینی موت را
نخواهی دید. 27پس
به راهنمایی روح، به هیکل درآمد وچون والدینش آن طفل یعنی عیسی را
آوردند تا رسوم شریعت را بجهت او بعمل آورند، 28او
رادر آغوش خود کشیده و خدا را متبارک خوانده، گفت: 29«الحال
ای خداوند بنده خود را رخصت می دهی، به سلامتی برحسب کلام خود. 30زیرا
که چشمان من نجات تو را دیده است، 31که
آن راپیش روی جمیع امتها مهیا ساختی. 32نوری
که کشف حجاب برای امتها کند و قوم تواسرائیل را جلال بُود.» 33و
یوسف و مادرش ازآنچه درباره او گفته شد، تعجب نمودند.34پس
شمعون ایشان را برکت داده، به مادرش مریم گفت: «اینک این طفل قرار داده
شد، برای افتادن و برخاستن بسیاری از آل اسرائیل و برای آیتی که به
خلاف آن خواهند گفت. 35و
در قلب تو نیز شمشیری فرو خواهد رفت، تا افکار قلوب بسیاری مکشوف
شود.» 36و
زنی نبیه بود، حنا نام، دختر فنوئیل ازسبط اشیر بسیار سالخورده، که از
زمان بکارت هفت سال با شوهر بسر برده بود. 37و
قریب به هشتاد و چهار سال بود که او بیوه گشته ازهیکل جدا نمی شد، بلکه
شبانه روز به روزه و مناجات در عبادت مشغول می بود. 38او
درهمان ساعت درآمده، خدا را شکر نمود و درباره او به همه منتظرین نجات
در اورشلیم، تکلم نمود. 39و
چون تمامی رسوم شریعت خداوند را به پایان برده بودند، به شهر خود ناصره
جلیل مراجعت کردند. 40و
طفل نمو کرده، به روح قوی میگشت و از حکمت پر شده، فیض خدا بر وی می
بود.
عیسای نوجوان با علمای دین سخن می گوید
41و
والدین او هر ساله بجهت عید فصح، به اورشلیم می رفتند. 42و
چون دوازده ساله شد، موافق رسم عید، به اورشلیم آمدند. 43وچون
روزها را تمام کرده مراجعت می نمودند، آن طفل یعنی عیسی، در اورشلیم
توقف نمود و یوسف و مادرش نمی دانستند. 44بلکه
چون گمان می بردند که او در قافله است، سفریک روزه کردند و او را در
میان خویشان وآشنایان خود می جستند. 45و
چون او را نیافتند، در طلب او به اورشلیم برگشتند.46و
بعد ازسه روز، او را در هیکل یافتند که در میان معلمان نشسته، سخنان
ایشان را می شنود و ازایشان سوال همی کرد. 47و
هرکه سخن او رامی شنید، از فهم و جوابهای او متحیرمی گشت. 48چون
ایشان او را دیدند، مضطرب شدند. پس مادرش به وی گفت: «ای فرزند چرا با
ما چنین کردی؟ اینک پدرت و من غمناک گشته تو را جستجو می کردیم.» 49او
به ایشان گفت: «از بهرچه مرا طلب می کردید، مگر ندانسته اید که باید من
در امور پدر خود باشم؟» 50ولی
آن سخنی را که بدیشان گفت، نفهمیدند. 51پس
با ایشان روانه شده، به ناصره آمد و مطیع ایشان می بود و مادر او تمامی
این امور را درخاطر خود نگاه می داشت. 52و
عیسی درحکمت و قامت و رضامندی نزد خدا و مردم ترقی می کرد.
3
یحیی تعمید دهنده راه را برای عیسی آماده می کند
1و
در سال پانزدهم از سلطنت طیباریوس قیصر، در وقتی که پنطیوس پیلاطُس،
والی یهودیه بود و هیرودیس، تیترارک جلیل وبرادرش فیلپُس تیترارک
ایطوریّه تَراخونیتس ولیسانیوس تیترارکِ آبلیّه 2و
حنا و قیافا روسای کهنه بودند، کلام خدا به یحیی ابن زکریا در بیابان
نازل شده، 3به
تمامی حوالی اردن آمده، به تعمید توبه بجهت آمرزش گناهان موعظه می
کرد. 4چنانچه
مکتوب است در صحیفه کلمات اشعیای نبی که می گوید: «صدای ندا کننده ای
دربیابان که راه خداوند را مهیا سازید و طرق او را راست نمایید. 5هر
وادی انباشته و هر کوه و تلی پست و هر کجی راست و هر راه ناهموار صاف
خواهد شد 6و
تمامی بشر نجات خدا را خواهند دید.» 7آنگاه
به آن جماعتی که برای تعمید وی بیرون می آمدند، گفت: «ای افعی زادگان،
که شمارا نشان داد که از غضب آینده بگریزید؟ 8پس
ثمرات مناسب توبه بیاورید و در خاطر خود این سخن را راه مدهید که
ابراهیم پدر ماست، زیرا به شما می گویم خدا قادر است که از این سنگها،
فرزندان برای ابراهیم برانگیزاند. 9و
الان نیز تیشه بر ریشه درختان نهاده شده است، پس هر درختی که میوه نیکو
نیاورد، بریده و در آتش افکنده می شود.» 10پس
مردم از وی سوال نموده گفتند: «چه کنیم؟» 11او
در جواب ایشان گفت: «هرکه دو جامه دارد، به آنکه ندارد بدهد. و هرکه
خوراک دارد نیز چنین کند.» 12و
باجگیران نیز برای تعمید آمده، بدو گفتند: «ای استاد چه کنیم؟» 13بدیشان
گفت: «زیادتر از آنچه مقرر است، مگیرید.» 14سپاهیان
نیز از او پرسیده، گفتند: «ما چه کنیم؟» به ایشان گفت: «بر کسی ظلم
مکنید وبر هیچکس افترا مزنید و به مواجب خود اکتفا کنید.» 15و
هنگامی که قوم مترصد می بودند و همه در خاطر خود درباره یحیی تفکر می
نمودند که این مسیح است یا نه، 16یحیی
به همه متوجه شده گفت: «من شما را به آب تعمید می دهم، لیکن شخصی
تواناتر از من می آید که لیاقت آن ندارم که بند نعلین او را باز کنم.
اوشما را به روح القدس و آتش تعمید خواهد داد. 17او
غربال خود را به دست خود دارد وخرمن خویش را پاک کرده، گندم را در
انبارخود ذخیره خواهد نمود و کاه را در آتشی که خاموشی نمی پذیرد خواهد
سوزانید.» 18وبه
نصایح بسیار دیگر، قوم را بشارت میداد.
هیرودیس یحیی را زندانی می کند
19اما
هیرودیس تیترارک چون به سبب هیرودیا، زن برادر او فیلپس و سایر بدیهایی
که هیرودیس کرده بود از وی توبیخ یافت، 20این
را نیز بر همه افزود که یحیی را در زندان حبس نمود.
یحیی عیسی را تعمید می دهد
21اما
چون تمامی قوم تعمید یافته بودند وعیسی هم تعمید گرفته دعا می کرد،
آسمان شکافته شد 22و
روح القدس به هیات جسمانی، مانند کبوتری بر او نازل شد. و آوازی از
آسمان دررسید که "تو پسر حبیب من هستی که به تو خشنودم."
نسب نامه عیسی
23و
خود عیسی وقتی که شروع کرد، قریب به سی ساله بود. و حسب گمان خلق، پسر
یوسف ابن هالی 24ابن
متّات، بن لاوی، بن ملکِی، بن یَنَّا، بن یوسف، 25ابن
مَتَّاتیا، بن آموس، بن ناحوم، بن حَسلی، بن نَجَّی، 26ابن
مأت، بن متاتیا، بن شَمعِی، بن یوسف، بن یهودا، 27ابن
یوحنا، بن ریسا، بن زَروبابل، بن سَألتِیئیل، بن نِیری، 28ابن
مَلکی، بن اَدّی، بن قوسام، بن اَیلمودام، بن عِیر،29ابن
یوسی، بن ایلعاذر، بن یوریم، بن مَتَّات، بن لاوی، 30ابن
شَمعون، بن یهودا، بن یوسف، بن یونان، بن ایلیاقیم، 31ابن
مَلِیا، بن مَینان، بن مَتاتا بن ناتان، بن داود، 32ابن
یسی، بن عوبید، بن بوعز، بن شَلمون، بن نَحشون، 33ابن
عمّیناداب، بن اَرام، بن حَصرون، بن فارص، بن یهودا، 34ابن
یعقوب، بن اسحق، بن ابراهیم، بن تارَح، بن ناحور، 35ابن
سروج، بن رَعور، بن فالَج، بن عابَر، بن صالَح، 36ابن
قِینان، بن اَرفکشاد، بن سام، بن نوح، بن لامَک، 37ابن
مَتوشالِح، بن خَنوخ، بن یارَد، بن مَهلَلئیل، بن قِینان، 38ابن
اَنوش، بن شِیث، بن آدم، بن الله.
4
تجربه عیسی
1اما
عیسی پر از روح القدس بوده، از اردن مراجعت کرد و روح او را به بیابان
برد. 2و
مدت چهل روز ابلیس او را تجربه می نمود و درآن ایام چیزی نخورد. چون
تمام شد، آخر گرسنه گردید. 3و
ابلیس بدو گفت: «اگر پسر خدا هستی، این سنگ را بگو تا نان گردد.» 4عیسی
در جواب وی گفت: «مکتوب است که انسان به نان فقط زیست نمی کند، بلکه به
هر کلمه خدا.» 5پس
ابلیس او رابه کوهی بلند برده، تمامی ممالک جهان را درلحظه ای بدو نشان
داد. 6و
ابلیس بدو گفت: «جمیع این قدرت و حشمت آنها را به تو میدهم، زیرا که به
من سپرده شده است و به هرکه می خواهم می بخشم. 7پس
اگر تو پیش من سجده کنی، همه از آن تو خواهد شد.» 8عیسی
در جواب او گفت: «ای شیطان، مکتوب است، خداوند خدای خود را پرستش کن و
غیر او راعبادت منما.» 9پس
او را به اورشلیم برده، برکنگره هیکل قرار داد و بدو گفت: «اگر پسر
خداهستی، خود را از اینجا به زیر انداز. 10زیرامکتوب
است که فرشتگان خود را درباره تو حکم فرماید تا تو را محافظت کنند. 11و
تو را به دستهای خود بردارند، مبادا پایت به سنگی خورد.» 12عیسی
در جواب وی گفت که «گفته شده است، خداوند خدای خود را تجربه مکن.» 13و
چون ابلیس جمیع تجربه را به اتمام رسانید، تا مدتی از او جدا شد.
موعظه عیسی در جلیل
14و
عیسی به قوت روح، به جلیل برگشت وخبر او در تمامی آن نواحی شهرت یافت. 15و
او در کنایس ایشان تعلیم می داد و همه او را تعظیم می کردند.
طرد عیسی از ناصره
16و
به ناصره جایی که پرورش یافته بود، رسید و بحسب دستور خود در روز سبت
به کنیسه درآمده، برای تلاوت برخاست. 17آنگاه
صحیفه اشعیا نبی را بدو دادند و چون کتاب را گشود، موضعی را یافت که
مکتوب است 18«روح
خداوند بر من است، زیرا که مرا مسح کرد تا فقیران را بشارت دهم و مرا
فرستاد، تا شکسته دلان را شفا بخشم و اسیران را به رستگاری و کوران را
به بینایی، موعظه کنم و تا کوبیدگان را، آزاد سازم، 19و
از سال پسندیده خداوند موعظه کنم.» 20پس
کتاب را به هم پیچیده، به خادم سپرد و بنشست و چشمان همه اهل کنیسه بر
وی دوخته میبود. 21آنگاه
بدیشان شروع به گفتن کرد که «امروز این نوشته در گوشهای شما تمام شد.» 22و
همه بر وی شهادت دادند و از سخنان فیض آمیزی که از دهانش صادر میشد،
تعجب نموده، گفتند: «مگر این پسر یوسف نیست؟» 23بدیشان
گفت: «هرآینه این مثل را به من خواهید گفت، ای طبیب خود را شفا بده.
آنچه شنیده ایم که در کفرناحوم از تو صادر شد، اینجا نیز در وطن خویش
بنما.» 24و
گفت: «هرآینه به شما می گویم که هیچ نبی در وطن خویش مقبول نباشد. 25و
به تحقیق شما را می گویم که بسا بیوه زنان در اسرائیل بودند، در ایام
الیاس، وقتی که آسمان مدت سه سال و شش ماه بسته ماند، چنانکه قحطی عظیم
در تمامی زمین پدید آمد، 26و
الیاس نزد هیچ کدام از ایشان فرستاده نشد، مگر نزد بیوه زنی در صرفه
صیدون. 27و
بسا ابرصان در اسرائیل بودند، در ایام الیشع نبی واحدی از ایشان طاهر
نگشت، جز نعمان سریانی.» 28پس
تمام اهل کنیسه چون این سخنان را شنیدند، پر از خشم گشتند. 29و
برخاسته او را ازشهر بیرون کردند و بر قله کوهی که قریه ایشان برآن بنا
شده بود بردند، تا او را به زیر افکنند. 30ولی
از میان ایشان گذشته، برفت.
عیسی با اقتدار بسیار تعلیم می دهد
31و
به کفرناحوم شهری از جلیل فرود شده، در روزهای سبت، ایشان را تعلیم می
داد. 32و
از تعلیم او در حیرت افتادند، زیرا که کلام او با قدرت می بود. 33و
در کنیسه مردی بود، که روح دیو خبیث داشت و به آواز بلند فریاد کنان می
گفت: 34«آهای
عیسی ناصری، ما را با تو چه کار است، آیا آمده ای تا ما را هلاک سازی؟
تو را می شناسم کیستی، ای قدوس خدا.» 35پس
عیسی او را نهیب داده، فرمود: «خاموش باش و از وی بیرون آی.» در ساعت
دیو او را در میان انداخته، از او بیرون شد و هیچ آسیبی بدو نرسانید. 36پس
حیرت بر همه ایشان مستولی گشت و یکدیگر را مخاطب ساخته، گفتند: «این چه
سخن است که این شخص با قدرت و قوت، ارواح پلید را امر می کند و بیرون
می آیند!» 37وشهرت
او در هر موضعی از آن حوالی، پهن شد.
شفای مادر زن پطرس و بسیاری دیگر
38و
از کنیسه برخاسته، به خانه شمعون درآمد. و مادرزن شمعون را تب شدیدی
عارض شده بود، برای او از وی التماس کردند. 39پس
برسر وی آمده، تب را نهیب داده، تب از او زایل شد. در ساعت برخاسته، به
خدمتگذاری ایشان مشغول شد. 40و
چون آفتاب غروب می کرد، همه آنانی که اشخاص مبتلا به انواع مرضها
داشتند، ایشان را نزد وی آوردند و به هر یکی از ایشان دست گذارده، شفا
داد. 41و
دیوها نیز از بسیاری بیرون می رفتند و صیحه زنان می گفتند که «تو مسیح
پسرخدا هستی.» ولی ایشان را قدغن کرده، نگذاشت که حرف زنند، زیرا که
دانستند او مسیح است.
موعظۀ عیسی در سراسر جلیل
42و
چون روز شد، روانه شده به مکانی ویران رفت و گروهی کثیر در جستجوی او
آمده، نزدش رسیدند و او را باز می داشتند که از نزد ایشان نرود. 43به
ایشان گفت: «مرا لازم است که به شهرهای دیگر نیز به ملکوت خدا بشارت
دهم، زیرا که برای همین کار فرستاده شده ام.» 44پس
در کنایس جلیل موعظه می نمود.
5
معجزه صید ماهی
1و
هنگامی که گروهی بر وی ازدحام می نمودند تا کلام خدا را بشنوند، او به
کنار دریاچه جنیسارت ایستاده بود. 2و
دو زورق را در کنار دریاچه ایستاده دید که صیادان از آنها بیرون آمده،
دامهای خود را شست و شو می نمودند. 3پس
به یکی از آن دو زورق که مال شمعون بود سوار شده، از او درخواست نمود
که از خشکی اندکی دور ببرد. پس در زورق نشسته، مردم را تعلیم میداد. 4و
چون از سخن گفتن فارغ شد، به شمعون گفت: «به میانه دریاچه بران و
دامهای خود رابرای شکار بیندازید.» 5شمعون
در جواب وی گفت: «ای استاد، تمام شب را رنج برده چیزی نگرفتیم، لیکن به
حکم تو، دام را خواهیم انداخت.» 6و
چون چنین کردند، مقداری کثیر ازماهی صید کردند، چنانکه نزدیک بود دام
ایشان گسسته شود. 7و
به رفقای خود که در زورق دیگربودند اشاره کردند که آمده ایشان را امداد
کنند. پس آمده هر دو زورق را پر کردند بقسمی که نزدیک بود غرق شوند. 8شمعون
پطرس چون این را بدید، بر پایهای عیسی افتاده، گفت: «ای خداوند از من
دور شو زیرا مردی گناهکارم.» 9چونکه
به سبب صید ماهی که کرده بودند، دهشت بر او و همه رفقای وی مستولی شده
بود. 10و
هم چنین نیز بریعقوب و یوحنا پسران زبدی که شریک شمعون بودند. عیسی به
شمعون گفت: «مترس. پس از این مردم را صید خواهی کرد.» 11پس
چون زورقها را به کنار آوردند همه را ترک کرده، از عقب او روانه شدند.
شفای یک جذامی
12و
چون او در شهری از شهرها بود ناگاه مردی پر از برص آمده، چون عیسی را
بدید، به روی درافتاد و از او درخواست کرده، گفت: «خداوندا، اگر خواهی
می توانی مرا طاهرسازی.» 13پس
او دست آورده، وی را لمس نمود و گفت: «می خواهم. طاهر شو.» که فوراً
برص از او زایل شد. 14و
او را قدغن کرد که «هیچکس را خبر مده، بلکه رفته خود را به کاهن بنما و
هدیه ای بجهت طهارت خود، بطوری که موسی فرموده است، بگذران تا بجهت
ایشان شهادتی شود.» 15لیکن
خبر او بیشتر شهرت یافت و گروهی بسیار جمع شدند تا کلام او رابشنوند و
از مرضهای خود شفا یابند، 16و
او به ویرانه ها عزلت جسته، به عبادت مشغول شد.
شفای مرد افلیج
17روزی
از روزها واقع شد که او تعلیم میداد و فریسیان و فقها که از همه بُلدان
جلیل و یهودیه و اورشلیم آمده، نشسته بودند و قوت خداوند برای شفای
ایشان صادر می شد، 18که
ناگاه چند نفر شخصی مفلوج را بر بستری آوردند و می خواستند او را داخل
کنند تا پیش روی وی بگذارند. 19و
چون به سبب انبوهی مردم راهی نیافتند که او را به خانه درآورند بر پشت
بام رفته، او را با تختش از میان سفالها در وسط پیش عیسی گذاردند. 20چون
او ایمان ایشان را دید، به وی گفت: «ای مرد، گناهان تو آمرزیده شد.» 21آنگاه
کاتبان و فریسیان در خاطر خود تفکرنموده، گفتن گرفتند: «این کیست که
کفر می گوید. جز خدا و بس کیست که بتواند گناهان رابیامرزد؟» 22عیسی
افکار ایشان را درک نموده، در جواب ایشان گفت: «چرا در خاطر خود تفکرمی
کنید؟ 23کدام
سهل تر است، گفتن اینکه گناهان تو آمرزیده شد، یا گفتن اینکه برخیز و
بخرام؟ 24لیکن
تا بدانید که پسر انسان را استطاعت آمرزیدن گناهان بر روی زمین هست،
مفلوج راگفت، تو را می گویم برخیز و بستر خود رابرداشته، به خانه خود
برو.» 25در
ساعت برخاسته، پیش ایشان آنچه بر آن خوابیده بود برداشت و به خانه خود
خدا را حمد کنان روانه شد. 26و
حیرت همه را فرو گرفت و خدا را تمجید مینمودند و خوف بر ایشان مستولی
شده، گفتند: «امروز چیزهای عجیب دیدیم.»
ضیافت در خانه متی
27از
آن پس بیرون رفته، باجگیری را که لاوی نام داشت، بر باجگاه نشسته دید.
او را گفت: «از عقب من بیا.» 28در
حال همه چیز را ترک کرده، برخاست و در عقب وی روانه شد. 29و
لاوی ضیافتی بزرگ در خانه خود برای او کرد و جمعی بسیار از باجگیران و
دیگران با ایشان نشستند. 30اما
کاتبان ایشان و فریسیان همهمه نموده، به شاگردان او گفتند: «برای چه با
باجگیران وگناهکاران اکل و شرب می کنید؟» 31عیسی
درجواب ایشان گفت: «تندرستان احتیاج به طبیب ندارند بلکه مریضان. 32و
نیامده ام تا عادلان بلکه تا عاصیان را به توبه بخوانم.»
سؤال رهبران مذهبی درباره روزه
33پس
به وی گفتند: «از چه سبب شاگردان یحیی روزه بسیار می دارند و نماز می
خوانند وهمچنین شاگردان فریسیان نیز، لیکن شاگردان تو اکل و شرب می
کنند.» 34بدیشان
گفت: «آیا می توانید پسران خانه عروسی را مادامی که داماد با ایشان است
روزه دار سازید؟ 35بلکه
ایامی می آید که داماد از ایشان گرفته شود، آنگاه در آن روزها روزه
خواهند داشت.» 36و
مثلی برای ایشان آورد که «هیچکس پارچه ای از جامه نو را بر جامه کهنه
وصله نمی کند والا آن نو را پاره کند و وصله ای که از نوگرفته شد نیز
در خور آن کهنه نبود. 37و
هیچکس شراب نو را در مشکهای کهنه نمی ریزد والا شراب نو، مشکها را پاره
می کند و خودش ریخته و مشکها تباه می گردد. 38بلکه
شراب نو را درمشکهای نو باید ریخت تا هر دو محفوظ بماند. 39و
کسی نیست که چون شراب کهنه را نوشیده فی الفور نو را طلب کند، زیرا می
گوید کهنه بهتراست.»
6
شاگردان در روز سَبَّت گندم می چینند
1و
واقع شد در سبت دوم اولین که او از میان کشت زارها می گذشت و شاگردانش
خوشه ها می چیدند و به کف مالیده می خوردند. 2و
بعضی از فریسیان بدیشان گفتند: «چرا کاری می کنید که کردن آن در سبت
جایز نیست.» 3عیسی
در جواب ایشان گفت: «آیا نخوانده اید آنچه داود و رفقایش کردند در وقتی
که گرسنه بودند، 4که
چگونه به خانه خدا درآمده نان تقدمه را گرفته بخورد و به رفقای خود نیز
داد که خوردن آن جز به کهنه روا نیست.» 5پس
بدیشان گفت: «پسر انسان مالک روز سَبَت نیز هست.»
شفای دست بیمار
6و
در سبت دیگر به کنیسه درآمده تعلیم می داد و در آنجا مردی بود که دست
راستش خشک بود. 7و
کاتبان و فریسیان چشم بر اومی داشتند که شاید در سبت شفا دهد تا شکایتی
بر او یابند. 8او
خیالات ایشان را درک نموده، بدان مرد دست خشک گفت: «برخیز و در میان
بایست.» در حال برخاسته بایستاد. 9عیسی
بدیشان گفت: «از شما چیزی میپرسم که در روزسبت کدام رواست، نیکویی کردن
یا بدی، رهانیدن جان یا هلاک کردن؟» 10پس
چشم خود را بر جمیع ایشان گردانیده، بدو گفت: «دست خود را دراز کن.» او
چنان کرد و فور دستش مثل دست دیگر صحیح گشت. 11اما
ایشان ازحماقت پر گشته به یکدیگر می گفتند که «باعیسی چه کنیم؟»
انتخاب دوازده حواری
12و
در آن روزها برفراز کوه برآمد تا عبادت کند وآن شب را در عبادت خدا به
صبح آورد. 13و
چون روز شد، شاگردان خود را پیش طلبیده دوازده نفر از ایشان را انتخاب
کرده، ایشان را نیز رسول خواند. 14یعنی
شمعون که او را پطرس نیز نام نهاد و برادرش اندریاس، یعقوب و یوحنا،
فیلپس و برتولما، 15متی
و توما، یعقوب ابن حلفی و شمعون معروف به غیور. 16یهودا
برادر یعقوب و یهودای اسخریوطی که تسلیم کننده وی بود.
موعظۀ بالای کوه
خوشابحالها
17و
با ایشان به زیر آمده، بر جای هموار بایستاد. و جمعی از شاگردان وی و
گروهی بسیاراز قوم، از تمام یهودیه و اورشلیم و کناره دریای صور و
صیدون آمدند تا کلام او را بشنوند و از امراض خود شفا یابند. 18و
کسانی که از ارواح پلید معذب بودند، شفا یافتند. 19و
تمام آن گروه می خواستند او را لمس کنند. زیرا قوتی از وی صادر شده،
همه را صحت می بخشید. 20پس
نظر خود را به شاگردان خویش افکنده، گفت: «خوشابحال شما ای مساکین زیرا
ملکوت خدا از آن شما است. 21خوشابحال
شما که اکنون گرسنه اید، زیرا که سیر خواهید شد. خوشابحال شما که الحال
گریانید، زیرا خواهید خندید. 22خوشابحال
شما وقتی که مردم بخاطر پسر انسان از شما نفرت گیرند و شما را از خود
جدا سازند و دشنام دهند و نام شما را مثل شریربیرون کنند. 23در
آن روز شاد باشید و وجد نمایید زیرا اینک اجر شما در آسمان عظیم می
باشد، زیرا که به همینطور پدران ایشان با انبیا سلوک نمودند. 24«لیکن
وای بر شما ای دولتمندان زیرا که تسلی خود را یافته اید. 25وای
بر شما ای سیرشدگان، زیرا گرسنه خواهید شد. وای بر شما که الان خندانید
زیرا که ماتم و گریه خواهید کرد. 26وای
بر شما وقتی که جمیع مردم شما راتحسین کنند، زیرا همچنین پدران ایشان
با انبیای کذبه کردند.
درباره دوست داشتن دشمنان
27«لیکن
ای شنوندگان شما را می گویم دشمنان خود را دوست دارید و با کسانی که
ازشما نفرت کنند، احسان کنید. 28و
هرکه شما را لعن کند، برای او برکت بطلبید و برای هرکه با شما کینه
دارد، دعای خیر کنید. 29و
هرکه بر رخسار تو زند، دیگری را نیز به سوی او بگردان و کسیکه ردای تو
را بگیرد، قبا را نیز از او مضایقه مکن. 30هرکه
از تو سوال کند بدو بده و هرکه مال تو را گیرد از وی باز مخواه. 31و
چنانکه می خواهید مردم با شما عمل کنند، شما نیز به همانطور با ایشان
سلوک نمایید. 32«زیرا
اگر محبان خود را محبت نمایید، شما را چه فضیلت است؟ زیرا گناهکاران هم
محبان خود را محبت می نمایند. 33و
اگر احسان کنید با هرکه به شما احسان کند، چه فضیلت دارید؟ چونکه
گناهکاران نیز چنین می کنند. 34و
اگر قرض دهید به آنانی که امید باز گرفتن از ایشان دارید، شما را چه
فضیلت است؟ زیرا گناهکاران نیز به گناهکاران قرض می دهند تا از ایشان
عوض گیرند. 35بلکه
دشمنان خود را محبت نمایید و احسان کنید و بدون امید عوض، قرض دهید
زیرا که اجر شما عظیم خواهد بود و پسران حضرت اعلی خواهید بود چونکه او
با ناسپاسان وبدکاران مهربان است. 36پس
رحیم باشید چنانکه پدر شما نیز رحیم است.
درباره انتقاد از دیگران
37«داوری
مکنید تا بر شما داوری نشود وحکم مکنید تا بر شما حکم نشود و عفو کنید
تا آمرزیده شوید. 38بدهید
تا به شما داده شود. زیرا پیمانه نیکوی افشرده و جنبانیده و لبریز شده
را در دامن شما خواهند گذارد. زیرا که به همان پیمانه ای که می پیمایید
برای شما پیموده خواهد شد.» 39پس
برای ایشان مثلی زد که «آیا می تواند کور، کور را راهنمایی کند؟ آیا هر
دو در حفرهای نمی افتند؟ 40شاگرد
از معلم خویش بهتر نیست لیکن هرکه کامل شده باشد، مثل استاد خود بود. 41و
چرا خسی را که در چشم برادر تو است می بینی و چوبی را که در چشم خود
داری نمی یابی؟ 42و
چگونه بتوانی برادر خود را گویی ای برادر اجازت ده تا خس را از چشم تو
برآورم و چوبی را که در چشم خود داری نمی بینی. ای ریاکار اول چوب را
از چشم خود بیرون کن، آنگاه نیکو خواهی دید تا خس را از چشم برادر خود
برآوری.
میوه های درخت زندگی انسان
43«زیرا
هیچ درخت نیکو میوه بد بارنمی آورد و نه درخت بد، میوه نیکو آورد. 44زیرا
که هر درخت از میوه اش شناخته می شود از خارانجیر را نمی یابند و از
بوته، انگور را نمی چینند. 45آدم
نیکو از خزینه خوب دل خود چیز نیکو برمی آورد و شخص شریر از خزینه بد
دل خویش چیز بد بیرون می آورد. زیرا که از زیادتی دل زبان سخن می گوید.
عمارت روی صخره یا شن
46«و
چون است که مرا خداوندا خداوندا می گویید و آنچه می گویم بعمل نمی
آورید. 47هرکه
نزد من آید و سخنان مرا شنود و آنها را به جا آورد، شما را نشان می دهم
که به چه کس مشابهت دارد. 48مثل
شخصی است که خانه ای می ساخت و زمین را کنده گود نمود و بنیادش را بر
سنگ نهاد. پس چون سیلاب آمده، سیل بر آن خانه زور آورد، نتوانست آن را
جنبش دهد زیراکه بر سنگ بنا شده بود. 49لیکن
هرکه شنید وعمل نیاورد مانند شخصی است که خانه ای برروی زمین بی بنیاد
بنا کرد که چون سیل بر آن صدمه زد، فور افتاد و خرابی آن خانه عظیم
بود.»
7
ایمان افسر رومی
1و
چون همه سخنان خود را به سمع خلق به اتمام رسانید، وارد کفرناحوم شد.2و
یوزباشی را غلامی که عزیز او بود مریض ومشرف بر موت بود. 3چون
خبر عیسی را شنید، مشایخ یهود را نزد وی فرستاده از او خواهش کرد که
آمده غلام او را شفا بخشد. 4ایشان
نزدعیسی آمده به الحاح نزد او التماس کرده گفتند: «مستحق است که این
احسان را برایش بجا آوری. 5زیرا
قوم ما را دوست می دارد و خود برای ما کنیسه را ساخت.» 6پس
عیسی با ایشان روانه شد و چون نزدیک به خانه رسید، یوزباشی چند نفر از
دوستان خود را نزد او فرستاده بدو گفت: «خداوندا زحمت مکش زیرا لایق آن
نیستم که زیر سقف من درآیی. 7و
از این سبب خود را لایق آن ندانستم که نزد تو آیم، بلکه سخنی بگو تا
بنده من صحیح شود. 8زیرا
که من نیز شخصی هستم زیر حکم و لشکریان زیر دست خود دارم. چون به یکی
گویم برو، می رود و به دیگری بیا، می آید و به غلام خود این را بکن، می
کند.» 9چون
عیسی این راشنید، تعجب نموده به سوی آن جماعتی که از عقب او می آمدند
روی گردانیده، گفت: «به شما می گویم چنین ایمانی، در اسرائیل هم نیافته
ام.» 10پس
فرستادگان به خانه برگشته، آن غلام بیماررا صحیح یافتند.
زنده کردن پسر یک بیوه زن
11و
دو روز بعد به شهری مسمی به نائین می رفت و بسیاری از شاگردان او و
گروهی عظیم، همراهش می رفتند. 12چون
نزدیک به دروازه شهر رسید، ناگاه میتی را که پسر یگانه بیوه زنی بود می
بردند و انبوهی کثیر از اهل شهر، با وی می آمدند. 13چون
خداوند او را دید، دلش بر او بسوخت و به وی گفت: «گریان مباش.» 14و
نزدیک آمده تابوت را لمس نمود وحاملان آن بایستادند. پس گفت: «ای جوان
تو را می گویم برخیز.» 15در
ساعت آن مرده راست بنشست و سخن گفتن آغاز کرد و او را به مادرش سپرد. 16پس
خوف همه را فرا گرفت و خدا را تمجید کنان می گفتند که «نبی ای بزرگ در
میان ما مبعوث شده و خدا از قوم خود تفقد نموده است.» 17پس
این خبر درباره او در تمام یهودیه و جمیع آن مرز و بوم منتشر شد.
بر طرف کردن شک یحیی
18و
شاگردان یحیی او را از جمیع این وقایع مطلع ساختند. 19پس
یحیی دو نفر از شاگردان خود را طلبیده، نزد عیسی فرستاده، عرض نمود که
«آیا تو آن آینده هستی یا منتظر دیگری باشیم؟» 20آن
دو نفر نزد وی آمده، گفتند: «یحیی تعمید دهنده ما را نزد تو فرستاده،
می گوید آیا تو آن آینده هستی یا منتظر دیگری باشیم.» 21در
همان ساعت، بسیاری را از مرضها و بلایا و ارواح پلید شفا داد و کوران
بسیاری رابینایی بخشید. 22عیسی
در جواب ایشان گفت: «بروید و یحیی را از آنچه دیده و شنیده اید خبردهید
که کوران، بینا و لنگان خرامان و ابرصان طاهر و کران، شنوا و مردگان،
زنده می گردند و به فقرا بشارت داده میشود. 23و
خوشابحال کسیکه در من لغزش نخورد.» 24و
چون فرستادگان یحیی رفته بودند، درباره یحیی بدان جماعت آغاز سخن نهاد
که «برای دیدن چه چیز به صحرا بیرون رفته بودید، آیا نی را که از باد
در جنبش است؟ 25بلکه
بجهت دیدن چه بیرون رفتید، آیا کسی را که به لباس نرم ملبس باشد؟ اینک
آنانی که لباس فاخر می پوشند و عیاشی می کنند، در قصرهای سلاطین
هستند. 26پس
برای دیدن چه رفته بودید، آیا نبی ای را؟ بلی به شما می گویم کسی را که
از نبی هم بزرگتراست. 27زیرا
این است آنکه درباره وی مکتوب است، اینک من رسول خود را پیش روی تومی
فرستم تا راه تو را پیش تو مهیا سازد. 28زیراکه
شما را می گویم از اولاد زنان نبی ای بزرگتر ازیحیی تعمید دهنده نیست،
لیکن آنکه در ملکوت خدا کوچکتر است از وی بزرگتر است.» 29وتمام
قوم و باجگیران چون شنیدند، خدا را تمجید کردند زیرا که تعمید از یحیی
یافته بودند. 30لیکن
فریسیان و فقها اراده خدا را از خود رد نمودند زیرا که از وی تعمید
نیافته بودند. 31آنگاه
خداوند گفت: «مردمان این طبقه را به چه تشبیه کنم و مانند چه می
باشند؟ 32اطفالی
را می مانند که در بازارها نشسته، یکدیگر را صدا زده می گویند، برای
شما نواختیم رقص نکردید ونوحه گری کردیم گریه ننمودید. 33زیرا
که یحیی تعمید دهنده آمد که نه نان می خورد و نه شراب می آشامید، می
گویید دیو دارد. 34پسر
انسان آمد که می خورد و می آشامد، می گویید اینک مردی است پرخور و باده
پرست و دوست باجگیران و گناهکاران. 35اما
حکمت از جمیع فرزندان خود مصدق می شود.
تدهین پایهای عیسی
36و
یکی از فریسیان از او وعده خواست که با او غذا خورد پس به خانه فریسی
درآمده بنشست. 37که
ناگاه زنی که در آن شهر گناهکاربود، چون شنید که در خانه فریسی به غذا
نشسته است شیشه ای از عطر آورده، 38در
پشت سر او نزد پایهایش گریان بایستاد و شروع کرد به شستن پایهای او به
اشک خود و خشکانیدن آنها به موی سر خود و پایهای وی را بوسیده آنها را
به عطرتدهین کرد. 39چون
فریسی ای که از او وعده خواسته بود این را بدید، با خود می گفت که «این
شخص اگرنبی بودی هرآینه دانستی که این کدام و چگونه زن است که او را
لمس میکند، زیرا گناهکاری است.» 40عیسی
جواب داده به وی گفت: «ای شمعون چیزی دارم که به تو گویم.» گفت: «ای
استاد بگو.» 41گفت:
«طلبکاری را دو بدهکار بود که از یکی پانصد و از دیگری پنجاه دینار طلب
داشتی. 42چون
چیزی نداشتند که ادا کنند، هر دو را بخشید. بگو کدامیک از آن دو او را
زیادترمحبت خواهد نمود.» 43شمعون
در جواب گفت: «گمان می کنم آنکه او را زیادتر بخشید.» به وی گفت: «نیکو
گفتی.» 44پس
به سوی آن زن اشاره نموده به شمعون گفت: «این زن را نمی بینی، به خانه
تو آمدم آب بجهت پایهای من نیاوردی، ولی این زن پایهای مرا به اشکها
شست و به مویهای سر خود آنها راخشک کرد. 45مرا
نبوسیدی، لیکن این زن ازوقتی که داخل شدم از بوسیدن پایهای من باز
نایستاد. 46سر
مرا به روغن مسح نکردی، لیکن او پایهای مرا به عطر تدهین کرد. 47از
این جهت به تو می گویم، گناهان او که بسیار است آمرزیده شد، زیرا که
محبت بسیار نموده است. لیکن آنکه آمرزش کمتر یافت، محبت کمتر می
نماید.» 48پس
به آن زن گفت: «گناهان تو آمرزیده شد.» 49و
اهل مجلس در خاطر خود تفکر آغاز کردند که این کیست که گناهان را هم می
آمرزد. 50پس
به آن زن گفت: «ایمانت تو را نجات داده است به سلامتی روانه شو.»
8
زنانی که پیروی عیسی می کردند
1و
بعد از آن واقع شد که او در هر شهری و دهی گشته، موعظه می نمود و به
ملکوت خدا بشارت می داد و آن دوازده با وی می بودند. 2و
زنان چند که از ارواح پلید و مرضها شفا یافته بودند، یعنی مریم معروف
به مجدلیه که از اوهفت دیو بیرون رفته بودند، 3و
یونا زوجه خوزا، ناظر هیرودیس و سوسن و بسیاری از زنان دیگرکه از اموال
خود او را خدمت می کردند.
مثل چهار نوع زمین
4و
چون گروهی بسیار فراهم می شدند و از هرشهر نزد او می آمدند مثلی آورده،
گفت 5که
«برزگری بجهت تخم کاشتن بیرون رفت. و وقتی که تخم می کاشت بعضی بر
کناره راه ریخته شد و پایمال شده، مرغان هوا آن را خوردند. 6و
پارهای بر سنگلاخ افتاده چون رویید از آن جهت که رطوبتی نداشت خشک
گردید. 7و
قدری درمیان خارها افکنده شد که خارها با آن نمو کرده آن را خفه نمود. 8و
بعضی در زمین نیکو پاشیده شده رویید و صد چندان ثمر آورد.» چون این
بگفت ندا درداد «هرکه گوش شنوا دارد بشنود.»
تشریح حکایت چهار نوع زمین
9پس
شاگردانش از او سوال نموده، گفتند که «معنی این مثل چیست؟»10گفت:
«شما را دانستن اسرار ملکوت خدا عطا شده است و لیکن دیگران را به واسطه
مثلها، تا نگریسته نبینند وشنیده درک نکنند. 11اما
مثل این است که تخم کلام خداست. 12و
آنانی که در کنار راه هستند کسانی می باشند که چون می شنوند، فور ابلیس
آمده کلام را از دلهای ایشان می رباید، مبادا ایمان آورده نجات یابند. 13و
آنانی که بر سنگلاخ هستند کسانی می باشند که چون کلام رامی شنوند آن را
به شادی می پذیرند و اینها ریشه ندارند پس تا مدتی ایمان می دارند و در
وقت آزمایش، مرتد می شوند. 14اما
آنچه در خارها افتاد اشخاصی می باشند که چون شنوند می روند و اندیشه
های روزگار و دولت و لذات آن ایشان راخفه می کند و هیچ میوه به کمال
نمی رسانند. 15اما
آنچه در زمین نیکو واقع گشت کسانی می باشند که کلام را به دل راست و
نیکو شنیده، آن را نگاه می دارند و با صبر، ثمر می آورند. 16«و
هیچکس چراغ را افروخته، آن را زیرظرفی یا تختی پنهان نمی کند بلکه بر
چراغدان می گذارد تا هرکه داخل شود روشنی را ببیند. 17زیرا
چیزی نهان نیست که ظاهر نگردد و نه مستور که معلوم و هویدا نشود. 18پس
احتیاط نمایید که به چه طور می شنوید، زیرا هرکه دارد بدو داده خواهد
شد و از آنکه ندارد آنچه گمان هم می برد که دارد، از او گرفته خواهد
شد.»
عیسی خانواده حقیقی خود را معرفی می کند
19و
مادر و برادران او نزد وی آمده به سبب ازدحام خلق نتوانستند او را
ملاقات کنند. 20پس
او را خبر داده گفتند: «مادر و برادرانت بیرون ایستاده می خواهند تو را
ببینند.» 21در
جواب ایشان گفت: «مادر و برادران من اینانند که کلام خدا را شنیده آن
را به جا می آورند.»
آرام کردن طوفان دریا
22روزی
از روزها او با شاگردان خود به کشتی سوار شده، به ایشان گفت: «به سوی
آن کناردریاچه عبور بکنیم.» پس کشتی را حرکت دادند. 23و
چون می رفتند، خواب او را در ربود که ناگاه طوفان باد بر دریاچه فرود
آمد، بحدی که کشتی از آب پر می شد و ایشان در خطر افتادند. 24پس
نزد او آمده او را بیدار کرده، گفتند: «استادا، استادا، هلاک می شویم.»
پس برخاسته باد وتلاطم آب را نهیب داد تا ساکن گشت و آرامی پدید آمد. 25پس
به ایشان گفت: «ایمان شما کجا است؟» ایشان ترسان و متعجب شده با
یکدیگرمی گفتند که «این چطور آدمی است که بادها وآب را هم امر میفرماید
و اطاعت او می کنند.»
اخراج ارواح ناپاک
26و
به زمین جَدَریان که مقابل جلیل است، رسیدند. 27چون
به خشکی فرود آمد، ناگاه شخصی از آن شهرکه از مدت مدیدی دیوها داشتی و
رخت نپوشیدی و در خانه نماندی بلکه در قبرها منزل داشتی دچار وی
گردید. 28چون
عیسی را دید، نعره زد و پیش او افتاده به آواز بلند گفت: «ای عیسی پسر
خدای تعالی، مرا با تو چه کار است؟ از تو التماس دارم که مرا عذاب
ندهی.» 29زیرا
که روح خبیث را امر فرموده بود که از آن شخص بیرون آید. چونکه بارها او
را گرفته بود، چنانکه هرچند او را به زنجیرها وکنده ها بسته نگاه می
داشتند، بندها را می گسیخت و دیو او را به صحرا می راند. 30عیسی
از او پرسیده، گفت: «نام تو چیست؟» گفت: «لجئون.» زیرا که دیوهای بسیار
داخل او شده بودند. 31و
از او استدعا کردند که ایشان را نفرماید که به هاویه روند. 32و
در آن نزدیکی گله گراز بسیاری بودند که در کوه می چریدند. پس از او
خواهش نمودند که بدیشان اجازت دهد تا در آنها داخل شوند. پس ایشان را
اجازت داد. 33ناگاه
دیوها از آن آدم بیرون شده، داخل گرازان گشتند که آن گله از بلندی به
دریاچه جسته، خفه شدند. 34چون
گرازبانان ماجرا را دیدند فرار کردند و در شهر و اراضی آن شهرت دادند. 35پس
مردم بیرون آمده تا آن واقعه را ببینند نزد عیسی رسیدند و چون آدمی را
که از او دیوها بیرون رفته بودند، دیدند که نزد پایهای عیسی رخت پوشیده
و عاقل گشته نشسته است ترسیدند. 36و
آنانی که این را دیده بودند ایشان را خبر دادند که آن دیوانه چطور شفا
یافته بود. 37پس
تمام خلق مرز و بوم جدریان از او خواهش نمودند که از نزد ایشان روانه
شود، زیرا خوفی شدید بر ایشان مستولی شده بود. پس او به کشتی سوار شده
مراجعت نمود. 38اما
آن شخصی که دیوها از وی بیرون رفته بودند از او درخواست کرد که با وی
باشد. لیکن عیسی او را روانه فرموده، گفت: 39«به
خانه خود برگرد و آنچه خدا با تو کرده است حکایت کن.» پس رفته درتمام
شهر از آنچه عیسی بدو نموده بود موعظه کرد.
زنده کردن دختر یایرُس
40و
چون عیسی مراجعت کرد خلق او را پذیرفتند زیرا جمیع مردم چشم به راه
اومی داشتند. 41که
ناگاه مردی، یایرُس نام که رئیس کنیسه بود به پایهای عیسی افتاده، به
اوالتماس نمود که به خانه او بیاید. 42زیرا
که او را دختر یگانه ای قریب به دوازده ساله بود که مشرف بر موت بود. و
چون می رفت خلق بر او ازدحام می نمودند. 43ناگاه
زنی که مدت دوازده سال به استحاضه مبتلا بود و تمام مایملک خود را صرف
اطبّا نموده و هیچکس نمی توانست او را شفا دهد، 44از
پشت سر وی آمده، دامن ردای او را لمس نمود که در ساعت جریان خونش
ایستاد. 45پس
عیسی گفت: «کیست که مرا لمس نمود.» چون همه انکار کردند، پطرس و رفقایش
گفتند: «ای استاد مردم هجوم آورده بر تو ازدحام می کنند ومی گویی کیست
که مرا لمس نمود؟» 46عیسی
گفت: «البته کسی مرا لمس نموده است، زیرا که من درک کردم که قوتی از من
بیرون شد.» 47چون
آن زن دید که نمی تواند پنهان ماند، لرزان شده، آمد و نزد وی افتاده
پیش همه مردم گفت که به چه سبب او را لمس نمود و چگونه فوراً شفا
یافت. 48وی
را گفت: «ای دختر خاطرجمع دار، ایمانت تو را شفا داده است، به سلامتی
برو.» 49و
این سخن هنوز بر زبان او بود که یکی ازخانه رئیس کنیسه آمده به وی گفت:
«دخترت مرد. دیگر استاد را زحمت مده.» 50چون
عیسی این را شنید توجه نموده به وی گفت: «ترسان مباش، ایمان آور و بس
که شفا خواهد یافت.» 51و
چون داخل خانه شد، جز پطرس و یوحنا ویعقوب و پدر و مادر دختر هیچکس را
نگذاشت که به اندرون آید. 52و
چون همه برای او گریه و زاری می کردند او گفت: «گریان مباشید نمرده
بلکه خُفته است.» 53پس
به او استهزا کردند چونکه می دانستند که مرده است. 54پس
او همه را بیرون کرد و دست دختر را گرفته صدا زد وگفت: «ای دختر
برخیز.» 55و
روح او برگشت و فوراً برخاست. پس عیسی فرمود تا به وی خوراک دهند. 56و
پدر و مادر او حیران شدند. پس ایشان را فرمود که هیچکس را از این ماجرا
خبر ندهند.
|
05-08-2018 صفحه ايجاد شد :
05-08-2018 صفحه به روز شد :